کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کین آب زنک
لغتنامه دهخدا
کین آب زنک . [ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) کون آب زنک . چچلاس . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به چچلاس و کون آب زنک شود.
-
کون آب زنک
لغتنامه دهخدا
کون آب زنک . [ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) چچلاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به چچلاس شود.
-
دم به آب زنک
لغتنامه دهخدا
دم به آب زنک . [ دُب ِ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) قسمی از دم جنبانک درشت تر و کوتاهتر از دم جنبانک . سقاچه . رفراف . خاطف ظله . قسمی مرغ خرد که بر لب آب نشیند و دایم دم به برسو و فروسوی جنباند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دم جنبانک شود.
-
واژههای همآوا
-
ضنک
لغتنامه دهخدا
ضنک . [ ض َ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ).
-
ضنک
لغتنامه دهخدا
ضنک . [ ض َ ] (ع ص ) (معرب از تنگ ) تنگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء): معیشت ضنک ؛ معیشت ضیّقة؛ عیش تنگ . (دهار). || تنگی در هر چیز (للذکر و الانثی ). (منتهی الارب ).
-
ضنک
لغتنامه دهخدا
ضنک . [ ض َ ](ع مص ) ضناکة. ضُنوکة. تنگ شدن . (منتهی الارب ) (زوزنی ). تنگ عیشی . تنگ عیش شدن . (تاج المصادر). دست تنگی .
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن زنک . محدث است .
-
تاض
لغتنامه دهخدا
تاض . (اِ)زنک را گویند، یعنی فاحشه ٔ بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 227).
-
توتیای ابیض
لغتنامه دهخدا
توتیای ابیض . [ ی ِ اَب ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) سولفات دو زنک .(لکلرک از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در لاروس توتیای مطلق را اکسید روی معنی کرده است . رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
اکسید
لغتنامه دهخدا
اکسید. [ اُ ] (فرانسوی ، اِ) هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت ، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است . (فرهنگ فارسی معین ). خبث . زنگ . اکسید دو فر؛ زنگ آهن . خبث الحدید. اکسید دو زنک ؛ زنگ روی . (یاد...
-
دم تک
لغتنامه دهخدا
دم تک . [ دُ ت َ ] (اِ مرکب ) صفراغون . عصفورالشوک .عصفورالسیاح . طروغلودقس . طروغلودیس . طرغلودیس . (یادداشت مؤلف ). مرغی است برابر گنجشک پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند و آن را به یونانی طرغلودیس و به عربی عصفورالشوک خوانند. (برهان ) (آنندراج ...
-
رفراف
لغتنامه دهخدا
رفراف . [ رَ ] (ع اِ) شترمرغ نر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). شترمرغ ،زیرا او نخست بالهای خود را می گسترد و بعد می دود. (از اقرب الموارد). || مرغی که آن را خاطف ظله گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خاطف ظله ؛ دم برآب زنک ...
-
خاطف ظله
لغتنامه دهخدا
خاطف ظله . [ طِ ف ُ ظِل ْ ل ِ] (ع اِ مرکب ) مرغی است که هرگاه سایه خود را در آب بیند قصد ربودن کند. (آنندراج ). رفراف . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (فرهنگ جهانگیری ) ملاعبة ظله . (فرهنگ جهانگیری ). دم جنبانک . دم به آب زَنَک .