کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنند
لغتنامه دهخدا
زنند. [ زَ ن َن ْ ] (ص ) بمعنی آراسته بود. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). آراسته و پیراسته و زیبا. (ناظم الاطباء). || (اِ) آرایش .(برهان ) (آنندراج ). آرایش و زینت . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
جاوش
لغتنامه دهخدا
جاوش . [ وِ ] (اِ) چوبی است که ماست بدان زنند تا مسکه شود.
-
برجان
لغتنامه دهخدا
برجان . [ ب ُ ] (اِخ ) نام دزدی است که به وی مثل زنند: اسرق من برجان .
-
کرم
لغتنامه دهخدا
کرم . [ ک ُ رُ ] (اِ) در اصطلاح بنایان ، گچ که بار اول بر دیوار زنند تا شمشه کنند. گچ اول که به دیوار زنند شمشه ٔ کاهگل را. (یادداشت مؤلف ).
-
لپرک
لغتنامه دهخدا
لپرک . [ ] (اِ) لچ . لگدی باشد که به پشت پای زنند. اسدی ذیل لغت لج در لغت نامه گوید: لج لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند.
-
زبول
لغتنامه دهخدا
زبول . [ ] (اِ) نوایی است که مطربان زنند. شعر ندارد. (فرهنگ اسدی ).
-
کژنه
لغتنامه دهخدا
کژنه . [ ک َ ن َ/ ن ِ ] (اِ) پرگاله و آن وصله بود که بر جامه زنند.(فرهنگ اسدی ). پینه و وصله و پاره را گویند که بر جامه دوزند و به عربی رقعه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). پینه و وصله پاره که بر جامه زنند. (انجمن آرا).
-
دوات آشور
لغتنامه دهخدا
دوات آشور. [ دَ ] (نف مرکب ) آشورنده ٔ دوات . میلی که بدان صوف و لیقه ٔ دوات را بهم زنند و مبدل محبره کش گویند. (آنندراج ). چیز که دوات را با آن بهم زنند. (یادداشت مؤلف ). دوات شور.
-
ملوظ
لغتنامه دهخدا
ملوظ. [ م ِل ْ وَ ] (ع اِ) چوبی که بدان زنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که بدان کتک زنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تازیانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بامبه چه
لغتنامه دهخدا
بامبه چه . [ ب َچ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (صورت دیگری از بامبچه ). ضربه ٔخفیف که با دست گشاده بر تارک سر کسی زنند. بامب کوچک که بر سر کسی زنند. رجوع به بامب و بامبچه شود.
-
بناگوشی زدن
لغتنامه دهخدا
بناگوشی زدن . [ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از ضرب که بر بناگوش زنند مثل سیلی و توانچه بر روی و گردن . (آنندراج ) : اگر کند بخرام تو ذوق همدوشی زنند فاختگان سرو را بناگوشی .سلطان علی بیگ رهی (از آنندراج ).
-
بیع زدن
لغتنامه دهخدا
بیع زدن . [ ب َ / ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خریداری کردن . (آنندراج ) (بهار عجم ) : ره مایه داران ایمان زنندبخروار بیع دل و جان زنند. ظهوری .و رجوع به بیع شود.
-
ترنا
لغتنامه دهخدا
ترنا. [ ت ُ ] (اِ) جامه ٔ بهم تافته و مانند طناب کرده که چون تر کنند و بدان زنند، سخت مولم بود و گمان می کنم از کلمه ٔ دُرَّه ٔ تازی آید. || ترنا بازی ، بازیی از آن کودکان که بازنده را با آن زنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
داغ باطله
لغتنامه دهخدا
داغ باطله . [ غ ِ طِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ) داغی که بر اسب و استر زنند بعلامت بی مصرفی و ازکارافتادگی آن . داغ که بحیوان ازکارافتاده زنند بنشان ازکارافتادگی .