کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زندیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زندیق
لغتنامه دهخدا
زندیق . [ زِ ] (معرب ، ص ، اِ) گروهی است از مجوس که خدای را دو گویند یا قائل به نور و ظلمت اند، یعنی نور را مبداء خیرات و ظلمت را مبداء شرور دانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث ) (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). این کلمه از زند گرفت...
-
واژههای مشابه
-
ابن ابی الولید زندیق
لغتنامه دهخدا
ابن ابی الولید زندیق . [ اِ ن ُ اَ بِل ْ وَ دِ زِ ] (اِخ ) او را سی ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
-
جستوجو در متن
-
متزندق
لغتنامه دهخدا
متزندق . [م ُ ت َ زَ دِ ] (ع ص ) زندیق شونده و زندیق . (آنندراج ). زندیق شده و بی دین و ملحد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزندق شود.
-
زندی
لغتنامه دهخدا
زندی . [ زَ ] (ص نسبی ) مجوس . زندیق معرب آن . (فرهنگ رشیدی ). نام طایفه ای است از زردشتی ها و کتابی دارند بنام زند و زندیک و زندیق یعنی قائل به این کتاب . و مانی معروف اولین زندیق بوده . (از انساب سمعانی ). رجوع به زندیق شود. || منسوب است به زند که ...
-
صدیق
لغتنامه دهخدا
صدیق . [ ص ِدْ دی ] (اِخ ) در بعضی مآخذ محرف زندیق (مانوی ) آمده است . رجوع به مانی و مانویان شود.
-
هوا داشتن
لغتنامه دهخدا
هوا داشتن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) غرور داشتن . خیال های باطل داشتن : حسین زندیق است و هوا دارد. (تاریخ سیستان ). || هوای کسی را داشتن ؛ مراقب او بودن . او را از خطر حفظ کردن .
-
نوشجان
لغتنامه دهخدا
نوشجان . (اِخ ) از بلاد فارس است . (از سمعانی ). شهری است در فارس (از معجم البلدان )، و آن مشتمل بر نوشجان بالا و نوش جان پائین است و مردمش بعضی مجوس بعضی مانوی زندیق باشند . (ابن الفقیه از یادداشت مؤلف ).
-
زنادقه
لغتنامه دهخدا
زنادقه . [ زَ دِ ق َ ] (ع اِ) ج ِ زندیق . (منتهی الارب ) (دهار). زنادیق . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به ضحی الاسلام و البیان و التبیین ، الوزراء، الکتاب ، الجماهر بیرونی ، عقد الفرید ج 7، تاریخ سیستان ، تاریخ ادبیات ادواردبرون ج 3...
-
تزندق
لغتنامه دهخدا
تزندق . [ ت َ زَ دُ ] (ع مص ) ملحد شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زندیق شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یا تخلق به اخلاق زندیق (از اقرب الموارد): من تمنطق تزندق ، ای من تعلم علم ...
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ ) الجنود. شاپوربن اردشیر. پسر اردشیربن بابک و ولی عهد اوبود و او را شاپورالجنود گفتندی از آنچ لشکردار بودو شاپور ذوالا کتاف بعد از وی بوده ست ، و مانی زندیق در روزگار او پدید آمد و فتنه پدید آورد و سرهمه زندیقان و اول ایشان بود. (فارسنامه...
-
اظرف
لغتنامه دهخدا
اظرف . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) زیرک تر و ماهرتر. (ناظم الاطباء). || ظریف تر. (یادداشت مؤلف ): و بسی شیخ را دیده بود [ ابوالعباس سیاری ]، و ادب یافته و اظرف قوم بود. (تذکرة الاولیاء ج 2 ص 304).- امثال :اظرف من زندیق . رجوع به ثمارالقلوب ص 138 و 139 شود...
-
زندیک
لغتنامه دهخدا
زندیک . [ زَ ] (ص ، اِ) شخصی را گویند که به اوامر و نواهی کتاب زند و پازند عمل نماید و معرب آن زندیق است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و عرب این قوم را مجوس نام نهاده اند... (انجمن آرا) (از آنندراج ). در پهلوی...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن خالدبن عمیر سمتی ، مکنی به ابوخالد و معروف به سمتی ، اهل بصره . فقیه و متهم به زندقه بود. از پیشوایان فرقه ٔ جهمیه و نخستین کسی است که کتابی درباره ٔ شروط نوشته و نیز اولین کسی است که رأی ابوحنیفه را به بصره برده است . کتاب...