کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زندانی شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بندی شدن
لغتنامه دهخدا
بندی شدن . [ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . گرفتار شدن . || زندانی شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : چون به امر اهبطوا بندی شدندحبس خشم و حرص و خرسندی شدند. مولوی .- بندی شدن تب ؛ مزمن شدن تب به حیثی که اصلاً مفارقت نکند. (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معی...
-
تأطر
لغتنامه دهخدا
تأطر. [ ت َ ءَطْ طُ ] (ع مص ) ملازم شدن زن خانه را. (تاج المصادر بیهقی ). خانه نشین شدن زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ناکدخدا ماندن زن در خانه ٔ پدر و مادر خودتا مدتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تأطر زن ؛ اقامت ک...
-
اعور
لغتنامه دهخدا
اعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) محمدبن عمربن محمدبن علی شیرازی سرخسی مکنی به ابوالفتح ، به این نام شهرت دارد. وی بدست طایفه ٔ غزدر رجب سال 540 هَ . ق . صبراً (یعنی زندانی شدن و سنگ باران کردن تا بمیرد) کشته شد. (از لباب الانساب ).
-
شهربند شدن
لغتنامه دهخدا
شهربند شدن . [ ش َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) || محاصره . (یادداشت مؤلف ). محاصره شدن . در حصار شدن . محصور شدن : من که در این دایره ٔ دهربندچون گره نقطه شدم شهربند. نظامی .کشیده در آن شهر کوهی بلندشده مردم شهر ازو شهربند. نظامی .مجموع میوه ها و... [ د...
-
محتبس
لغتنامه دهخدا
محتبس .[ م ُ ت َ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتباس . بندآمده .بازایستاده . بازداشته و بندگردیده . (آنندراج ). بندشده . حبس شده : بول محتبس ؛ بندآمده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || زندانی . محبوس . بندی : در امیری او غریب و محتبس در صفات فقر و خلت ملتبس ...
-
شجاع
لغتنامه دهخدا
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن غزنوی . طغرل کافرنعمت از غلامان محمودی بر عبدالرشیدبن محمودغزنوی عاصی شد و او را بکشت گروهی از شاهزادگان محمودی و مسعودی در قلعه ٔ دهک و گروه دیگر را در قلعه ٔ عبید زندانی ساخت و سپس به قتل زندانیان دهک امر کردولی فرمان وی د...
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اَ ] (ع مص ) اِسار. بستن . || اسیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). برده کردن : و انزل الذین ظاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقاً تقتلون و تأسرون فریقاً. (قرآن 26/33). || زندانی کردن . (دزی ج 1 ص 21). || آفریدن . (تاج الم...
-
داودپاشا
لغتنامه دهخدا
داودپاشا. [ وو ] (اِخ ) از وزیران سلطان مصطفی خان اول و اصل وی از مردم بوسنه است . در دوران سلطان مصطفی خان ثالث منصب قاپوچی باشی یافت و به سال 1013 هَ . ق . بوزارت نائل آمد. مردی ظالم و غدار و سفله پرور و اعمالش موجب نارضائی مردمان بود، بدینجهت پس ا...
-
دلتنگ شدن
لغتنامه دهخدا
دلتنگ شدن . [ دِ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )تنگدل شدن . دلگیر شدن . رنجیدن . غمگین و مضطرب و ملول شدن . تأزّق . (از تاج المصادر بیهقی ) : دگر باره خراد دلتنگ شدبه چاره درون سوی نیرنگ شد. فردوسی .چو آن نامه برخواند دلتنگ شددلش سوی نیرنگ و اورنگ شد. فردوس...
-
محمدحسین
لغتنامه دهخدا
محمدحسین . [ م ُ ح َم ْ م َ ح ُ س َ ] (اِخ ) میرزا محمدحسین سیفی قزوینی ملقب به عمادالکتاب . از اساتید خوشنویس خط نستعلیق است . در 1285 هَ . ق . در قزوین متولد شد، شاهنامه ٔ معروف به امیربهادری و اوصاف الاشراف خواجه نصیرالدین طوسی به خط اوست . وی چند...
-
محبوس
لغتنامه دهخدا
محبوس . [ م َ ] (ع ص ) اسبی که در راه خدا وقف کرده باشند. (منتهی الارب ). موقوف . || بخیل . || مضبوط. محتبس . || ممنوع . بازداشته شده . مسجون . (از اقرب الموارد). بازداشته شده و بند کرده شده . (آنندراج ). حبس کرده شده و گرفتار و بندی و در حبس کرده شد...
-
پلی کو
لغتنامه دهخدا
پلی کو. [ پ ِل ْ لی ک ُ ] (اِخ ) سیلویو. ادیب ایتالیائی . متولد در سالوس . وی مدت نه سال در زندان سپیل برگ بسربرد و در آنجا کتاب جانگداز «حبس های من » را نوشت . صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پلیکو از ادبای مشهور ایتالیاست مولد 1789 م . و وفات 1854م ....
-
بالسامو
لغتنامه دهخدا
بالسامو. [ م ُ ] (اِخ ) (کنت ژزف ) کیمیاگر شعبده باز ایطالیائی (1795 - 1743 م .). نام واقعی او ژیسب بالسامو است . وی در شهر پالرم در خانواده ٔ فقیری بدنیا آمد، در ممارست عقاقیر و داروها اطلاعاتی از ترکیبات شیمیائی و اثرات داروها به دست آورد. به یونان...
-
جرول
لغتنامه دهخدا
جرول . [ ج َرْ وَ ] (اِخ ) ابن اوس بن مالک عیسی معروف بحطیئه و مکنی به ابوملکیة. از شعرای مخضرم عرب بود که دوره ٔ جاهلیت و اسلام را هر دو درک کرد وبقولی تا زمان معاویه حیات داشت . وی شاعری ِ مغلق و قافیه پرداز و بسیار هجاگو بود و اعراض از زبان او درا...
-
دانیال
لغتنامه دهخدا
دانیال . (اِخ ) ابن حزقیل . خوندمیر در حبیب السیر این دانیال را در عداد انبیاء عظام و پس از دانیال اکبر و معاصر لهراسب داند و نویسد که پس از تخریب بیت المقدس بدست بخت نصر و درگذشت دانیال اکبر، این دانیال امان نامه ای را که بخت نصر به دانیال اکبر داده...