کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زندان
لغتنامه دهخدا
زندان . [ زَ ] (اِخ ) ناحیه ای به مصیصة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان شود. || نام دهی به مالین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || نام دهی به مرو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از معجم البل...
-
زندان
لغتنامه دهخدا
زندان . [ زَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ زند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زند شود.
-
زندان
لغتنامه دهخدا
زندان . [ زِ ] (اِ) بندیخانه . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). محبس . بندیخانه . قیدخانه . حبس . سجن . (ناظم الاطباء). جایی که متهمان و محکومان را در آن نگاهدارند. بندیخانه . محبس . قیدخانه . (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه در فرهنگستان ایران بجای محبس ...
-
زندان
لغتنامه دهخدا
زندان . [ زِ ] (اِخ ) دهی از بخش کن شهرستان تهران است که 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
زندان
لغتنامه دهخدا
زندان . [ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
واژههای مشابه
-
زندان هارون
لغتنامه دهخدا
زندان هارون . [ زِ ن ِ ] (اِخ ) بنایی در سمت جنوب شرقی تهران در فاصله ٔ دوازده هزارگزی جاده ٔ تهران به خراسان و قریب سه هزارگزی سمت چپ ، یعنی در جانب شمال جاده ٔ مزبور در دامنه ٔ کوههای مسگرآباد واقع گشته و مشرف به تنگه ٔ باصفایی است که درختان انار ف...
-
باغ زندان
لغتنامه دهخدا
باغ زندان . [ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شاهرود، که در 2 هزارگزی خاور شاهرود و راه شوسه در جلگه واقع است . ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و1700 تن سکنه و آب آنجا از قنات و (رودخانه ٔ) شاهرود تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلا...
-
گربه در زندان کردن
لغتنامه دهخدا
گربه در زندان کردن . [ گ ُ ب َ / ب ِ دَزِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بخل و نهایت خست باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). یعنی از غایت بخل گربه در زندان میکند تا طمع به خوراکیهای او نکند.
-
پوست بر کسی زندان شدن
لغتنامه دهخدا
پوست بر کسی زندان شدن . [ ب َ ک َ زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در عذاب و رنج بودن از زندگانی : یکی از پوست بیرون آی چون گل که بر من پوست زندان می نماید.سید حسن غزنوی .
-
جستوجو در متن
-
دوستاق
لغتنامه دهخدا
دوستاق . (ترکی ، اِ) دوستاخ . در لهجه ٔ آذری به معنی زندان است . محبس . زندان خانه . حبس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوستاخ و زندان شود.
-
دزدام
لغتنامه دهخدا
دزدام . [ دِ ] (اِ مرکب ) قیدخانه و زندان . (آنندراج ). زندان و محبس . (ناظم الاطباء).
-
حفره کردن
لغتنامه دهخدا
حفره کردن . [ ح ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حفره زدن : مکر آن باشد که زندان حفره کردآنکه حفره بست آن مکری است سرد. مولوی .این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وارهان .مولوی .
-
غار غم
لغتنامه دهخدا
غار غم . [ رِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زندان و بندخانه و گور و قبر گناهکاران باشد. (برهان ). زندان . بندخانه . محبس .