کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنجیرگاهدرآب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
درآب
لغتنامه دهخدا
درآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان ، در 34هزارگزی شمال باختری راور و هفت هزارگزی شمال راه فرعی راور به کوهبنان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
درآب
لغتنامه دهخدا
درآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه ، در 10هزارگزی جنوب کوزران و 2هزارگزی جنوب چلوی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
درآب
لغتنامه دهخدا
درآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان ، در 42هزارگزی شمال خاوری زرند. سر راه مالرو خانوک به زاور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
درآب
لغتنامه دهخدا
درآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیرچ بخش شهداد شهرستان کرمان ، در 66هزارگزی جنوب باختری شهداد. سر راه مال رو کرمان به سیرچ . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
درآب
لغتنامه دهخدا
درآب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، در 8500گزی جنوب خاوری مرزبانی و یک هزارگزی فیروزآباد. دامنه . سردسیر و دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات ، توتون ، لبنیات ، مختصر قلمستان و میوجات . شغل...
-
دراب
لغتنامه دهخدا
دراب . [ دَ ] (اِخ ) ابن فارس ، بناکننده ٔ دارابجرد (دارابگرد). (المعرب جوالیقی ص 153). رجوع به دارابجرد و دارابگرد شود.
-
دراب
لغتنامه دهخدا
دراب . [ دَرْ را ] (ع ص ) دروازه بان . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) (مهذب الاسماء).
-
دراب
لغتنامه دهخدا
دراب . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 18هزارگزی شوسه ٔ سراب به اردبیل . جلگه ای ، معتدل و دارای 693 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فره...
-
دراب
لغتنامه دهخدا
دراب . [ دِ] (ع اِ) ج ِ درب . (منتهی الارب ). رجوع به درب شود.
-
دراب جرد
لغتنامه دهخدا
دراب جرد.[ دَ ج ِ ] (اِخ ) صورتی از دارابجرد، دارابگرد که شهری است به فارس . رجوع به دارابجرد و دارابگرد شود.
-
دراب گرد
لغتنامه دهخدا
دراب گرد. [ دَ گ ِ ] (اِخ ) درابجرد. (المعرب جوالیقی ص 153). رجوع به دارابجرد و دارابگرد شود.