کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنبورک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنبورک
لغتنامه دهخدا
زنبورک . [ زَم ْ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر زنبور است . (برهان ). مصغر زنبور. (ناظم الاطباء). زنبور کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). زنبور خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در ترکی ، بندوق کلان که بر شتر نهاده برند.(غیاث ). توپ کوچک را گویند. (برهان ). زنبوره ...
-
واژههای مشابه
-
گود زنبورک خانه
لغتنامه دهخدا
گود زنبورک خانه . [ گُو دِ زَم ْ رَ ن ِ ] (اِخ ) نام محل گودافتاده ای در جنوب تهران . (یادداشت مؤلف ). شاه طهماسب صفوی دستور داد تا گرد تهران خندقی حفر کنند، و از خاک آن دور شهر بارویی بنا کنند چون در موقع کار خاک کم آمد مجبورشدند از چند محل در جنوب...
-
زنبورک و پاسگان
لغتنامه دهخدا
زنبورک و پاسگان . [ زَم ْ رَ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قنوات است که در بخش مرکزی شهرستان قم واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
جستوجو در متن
-
زنبوک
لغتنامه دهخدا
زنبوک . [ زَم ْ ] (اِ) زنبورک . (ناظم الاطباء).
-
شترنال
لغتنامه دهخدا
شترنال . [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) زنبورک و توپ کوچکی که بر روی شتر بار کنند و از همانجا با وی شلیک کنند. (از ناظم الاطباء).
-
زنبوره
لغتنامه دهخدا
زنبوره . [ زَم ْ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از ساز باشد که بیشتر اهل هند نوازند و آن چوبی بود که بردو سر آن دو کدو نصب کرده باشند و دو تار بر آن بسته ، نوازند و آن را کِنگری نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). سازی است که مخصوص اهل هند باشد و آنرا کنکرو کنگ...
-
جزایر
لغتنامه دهخدا
جزایر. [ ج َ ی ِ ] (اِ)نام سلاح جنگ و آن بندوقی کلان باشد. (آنندراج ) : جزایرهای اژدردهان آتش بار را بر سر دست قرار داده به یک شلیک دود از نهاد زنبورک چیان برآورده ، اکثری را هدف گلوله ٔ جزایر نموده مابقی زنبورکچیان از شر گلوله ٔ جزایر تاب مقاومت نیا...
-
رعدانداز
لغتنامه دهخدا
رعدانداز. [ رَ اَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) توپ . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 7) (آنندراج ). || توپچی . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 7). توپ انداز. (آنندراج ). مأمور پرتاب رعد (سلاح ...) (از فرهنگ فارسی معین ) : رعداندازان رعداندازی درگرفته .....
-
نفر
لغتنامه دهخدا
نفر. [ ن َ ف َ ] (ع اِ) در فارسی : تن . کس . شخص . (یادداشت مؤلف ). فارسیان بر یک کس اطلاق کنند. (غیاث اللغات ). کس . فردفرد از هر جمعیتی و گروهی و از سپاهی . (از ناظم الاطباء). واحد شمارش انسان است : از زایر و از سائل و خدمتگر و مداح هر روز بدان در...
-
باشی
لغتنامه دهخدا
باشی . (ترکی ، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رئیس . مدیر. (ناظم الاطباء). فرمانده .- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . امیر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ایام سلطنت نادرشاه در دارالسلطنه ٔ هرات متوطن و [زمان خان ] رئیس قوم خود بود. در ایام تسلط ...
-
شتر
لغتنامه دهخدا
شتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پ...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...