کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنان رنگینپوست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گریه زنان
لغتنامه دهخدا
گریه زنان . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) گریه کنان . (آنندراج ) : مرد بدینجا چو بزندان رودگریه زنان آید و خندان رود.میرخسرو (از آنندراج ).
-
کلاغ زنان
لغتنامه دهخدا
کلاغ زنان . [ ک َ زَ] (ق مرکب ) در حال کلاغ زدن . تمسخرکنان : طاوس را کلاغ زنان همچو گنگ مست ظل همای بر سرشان ذات شهریار. میرالهی (از آنندراج ).و رجوع به کلاغ گرفتن شود.
-
نفس زنان
لغتنامه دهخدا
نفس زنان . [ ن َ ف َ زَ ] (ق مرکب ) در حال نفس زدن . در حال به سرعت نفس زدن .
-
ندبه زنان
لغتنامه دهخدا
ندبه زنان . [ ن ُ ب َ / ب ِ زَ ] (ق مرکب ) ندبه کنان . در حال ندبه کردن . گریان و شیون کنان : اندر سه دست ندبه زنان بر سر دو پای شیون به بام و باغ خود آنگه برآورید.خاقانی .
-
نعره زنان
لغتنامه دهخدا
نعره زنان . [ ن َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) فریادکنان . (ناظم الاطباء). غریوان : گرازان و چون شیر نعره زنان سمندش جهان و جهان را کنان . فردوسی .هر شب به سیر کویش از کوچه ٔ خرابات نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم . خاقانی .نیمشبی سیمبرم نیم مست...
-
غمزه زنان
لغتنامه دهخدا
غمزه زنان . [ غ َ زَ / زِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال غمزه زدن . غمزه کنان . رجوع به غمزه شود : غمزه زنان چو بگذری سنبله موی و مه قفاروی بتان قفا شود پیش صفای روی تو.خاقانی .
-
طعنه زنان
لغتنامه دهخدا
طعنه زنان . [ طَ ن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال طعنه زدن و عیبجوئی : خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه زنان که پدرم فرتوت . (گلستان ).
-
طواف زنان
لغتنامه دهخدا
طواف زنان . [ طَ ف ِ زَ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به طواف نساء شود.
-
جزیره ٔ زنان
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ زنان . [ ج َ رَ ی ِ زَ ] (اِخ ) اندر اقیانوس برابر آخر حد روم از ناحیت شمال و میان آن و جزیره ٔ مردان نیم فرسنگ است . اندر آن همه زنانند و اندر جزیره ٔ مردان همه مردان اند. به هر یک سال چهار شب همه بهم آیند از بهر توالد، و فرزند نر چون سه سال...
-
تبیره زنان
لغتنامه دهخدا
تبیره زنان . [ ت َ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال طبل زدن . در حال نواختن تبیره : تبیره زنان پیش بردند پیل برآمد یکی گرد چون کوه نیل . فردوسی .تبیره زنان از دو پرده سرای برفتند با پیل و با کرنای . فردوسی .تبیره زنان لشکر آراسته بدشت آمد و گر...
-
تپانچه زنان
لغتنامه دهخدا
تپانچه زنان . [ ت َ چ َ / چ ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال تپانچه زدن : بفریاد از ایشان برآمد خروش تپانچه زنان بر سر و روی و گوش . (بوستان ).رجوع به طپانچه زنان شود.
-
دست زنان
لغتنامه دهخدا
دست زنان . [ دَ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دست زدن . در حال کف زدن . و رجوع به دست زدن شود : چون زنان رقاص پای کوب و دست زنان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 28).من اگر دست زنانم نه ازین دست زنانم . مولوی (از انجمن آرا).دست در دامن هر خارعلایق مزنیدتا...
-
دستان زنان
لغتنامه دهخدا
دستان زنان . [ دَ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دستان زدن و نغمه سرایی . چهچه زنان : بلبل دستان زنان چاره همی جوید ز من چاره زآن جوید که او را جست باید نیز چار.؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
دستک زنان
لغتنامه دهخدا
دستک زنان . [ دَ ت َ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دستک زدن . آنکه دستک می زند. کسی که در حال دستک زدن باشد : سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان صدهزاران جان نگر دستک زنان .مولوی .
-
زبانه زنان
لغتنامه دهخدا
زبانه زنان . [ زَ ن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) زبانه زننده . زبانه کش . زبانه زن . مشتعل : به آب ماند شمشیر او گر آب سرشته باشدبا آتش زبانه زنان . فرخی .چه گوید و چه گمانی برد که خار درشت چه کرد خواهد با آتش زبانه زنان . فرخی .بصلح چیست ، بصلح ...