کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زمیر
لغتنامه دهخدا
زمیر. [ زَ ] (ع ص ، اِ) کوتاه بالا. || کودک خوبروی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زمیر
لغتنامه دهخدا
زمیر. [ زَ ] (ع ص ) غناء زمیر؛ سرود نیکو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زمیر
لغتنامه دهخدا
زمیر. [ زَ ] (ع مص ) مصدر زمر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد). رجوع به زمر شود.
-
زمیر
لغتنامه دهخدا
زمیر. [ زِم ْ می ] (ع اِ) نوعی از ماهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
زمیر
لغتنامه دهخدا
زمیر. [ زُ م َ ] (اِخ ) بنوزمیر. نام بطنی از تازیان . (از ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
ذمیر
لغتنامه دهخدا
ذمیر. [ ذَ ] (ع ص ) دلیر. || مرد صاحب جمال . || زیرک . || مرد بسیار یاری کننده . معوان .
-
ضمیر
لغتنامه دهخدا
ضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) تقی الدین . شاعر ایرانی . نخست شغل حلوافروشی داشت ، سپس بهندوستان رفت و توانگر گشت . این بیت او راست :بیستون را چون در خیبر به زور تیشه کندعشق رنگ حیدری بر بازوی فرهاد بست .(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
ضمیر
لغتنامه دهخدا
ضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) شهری است به شحر از اعمال عمان نزدیک دغوث . (معجم البلدان ).
-
ضمیر
لغتنامه دهخدا
ضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) کنورهیرالال بن راجه پباری لال . شاعر هندی و از رؤسای براهمه است . این بیت او راست :از سینه ٔ سوزان بفلک ناله فرستم وز دیده ٔ گریان بزمین ژاله فرستم .(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
ضمیر
لغتنامه دهخدا
ضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) همدانی . شاعر. اوراست منظومه ٔ شمع و پروانه . (کشف الظنون ج 2 ص 70).
-
ضمیر
لغتنامه دهخدا
ضمیر. [ ض َ ] (ع اِ) درون دل . (منتخب اللغات ). اندرون دل . درون . باطن انسان .طَویّت . دل . (مهذب الاسماء ). ج ، ضمائر : آنچه بعلم تواندر است گر آنراگرد ضمیر اندر آوریش چو پرهون . دقیقی .چون می خورم به ساتگنی یاد او خورم وز یاد او نباشد خالی مرا ضمی...
-
ضمیر
لغتنامه دهخدا
ضمیر. [ ض ِم ْ می ] (ع اِ) نهانی . || راز. (منتهی الارب ). نهفت .
-
ضمیر
لغتنامه دهخدا
ضمیر. [ ض ُ م َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک دمشق و گویند آن قریه و حصنی است در آخر آن قسمت از حدود دمشق که نزدیک سماوة است . (معجم البدان ).