کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمزمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زمزمة
لغتنامه دهخدا
زمزمة. [ زَ زَ م َ ] (ع اِ) آواز که از دور آید و در آن بانگ باشد، مانند بانگ مگس و بانگ رعد یا بانگ رعد که پی درپی باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). بانگ رعد و صدای آتش در هنگام اشتعال . (از اقرب الموارد). ||...
-
زمزمة
لغتنامه دهخدا
زمزمة. [ زَ زَ م َ ] (ع مص ) شنیده شدن آواز چیزی از دور. (از اقرب الموارد). || بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بانگ کردن رعد پی در پی . || بانگ کردن خیل . (از اقرب الموارد). || شنیده شدن صدای ملایم شعله ٔ آتش . (...
-
زمزمة
لغتنامه دهخدا
زمزمة. [ زِزِ م َ ] (ع اِ) گروه مردم و شتر یا پنجاه شتر. || پاره ای از دیوان یا ددان . || جماعت شتران که در آن شتر ریزه نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). ج ، زمازم . (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
زمزمه
لغتنامه دهخدا
زمزمه . [ زَ زَ م َ ] (ع اِ) بمعنی زمزم است که به آهستگی چیزی خواندن . (برهان ). ترنمی باشد که به آهستگی کنند. (فرهنگ جهانگیری ). خوانندگی و ترنم به آهستگی . (ناظم الاطباء). بمعنی نغمه و سرود مجاز است و بلفظپست کردن و آسودن و سر کردن و زدن و گشادن مس...
-
زمزمه
لغتنامه دهخدا
زمزمه . [ زَزَم َ ] (اِخ ) نام کتابی است ازمصنفات زردشت . (برهان ). نام فصلی از کتاب زند. (ناظم الاطباء). نام کتابی است از مصنفات زردشت که آن را سیاه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به زمزم و خرده اوستا ص 83، 84 شود.
-
واژههای همآوا
-
ضمضمة
لغتنامه دهخدا
ضمضمة. [ ض َ ض َ م َ] (ع مص ) شجاع کردن دل خود را. || گرفتن همه را. || بانگ زدن شیر. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
زمازم
لغتنامه دهخدا
زمازم . [ زَ زِ ] (ع اِ) ج ِ زمزمة. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به زمزمة شود.
-
خلاوش
لغتنامه دهخدا
خلاوش . [ خ َ وُ ] (اِ) هنگامه . غوغا. شور.مشغله . بانگ . آواز. زمزمه . (ناظم الاطباء). خلاووش .
-
حجا
لغتنامه دهخدا
حجا. [ ح َ ] (ع اِ) کرانه و سوی چیزی . ج ، احجاء. || قبه های آب که از باران پدید آید. کوپله . حباب . نفاخات . (بحر الجواهر). سوار آب . || خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند.حجاء. (منتهی الارب ). زمزمه ٔ مجوس . زمزمه ٔ گبرکان . تحجی . || ناحیت . ج ، اح...
-
گریزپای
لغتنامه دهخدا
گریزپای . [ گ ُ ] (ص مرکب ) گریزپا : درس ادیب اگر بود زمزمه ٔ محبتی جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را. نظیری نیشابوری .رجوع به گریزپا شود.
-
زمزم
لغتنامه دهخدا
زمزم . [ زِ زِ ] (ع اِ) جماعت شتران شش ساله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زمزمه شود.
-
ورور
لغتنامه دهخدا
ورور. [ وِ رُ وِ ] (اِ صوت ) زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد.- امثال :ملایی نیست و ورور، پالاندوزی است و دریای علم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به وروور شود.