کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمان حاضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (اِخ ) ابن مهاجر باهلی ، مکنی به ابوعیسی . تابعی است .
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (اِخ ) موضعی است از رمال دهناء. (معجم البلدان ). || کوهی است از کوههای دهناء. (منتهی الارب ).
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازحضور و حضارة. مقابل غائب . شاهد. شهید. حضوردارنده .باشنده . عاهن . ج ، حُضَّر، حاضرین ، حضار، حضور. (منتهی الارب ) : فمن لم یجد فصیام ُ ثلاثة ایام فی الحج و سبعة اذا رجعتم تلک عشرةٌ کاملةٌ ذلک لمن لم یکن اهله حاضری ال...
-
واژههای مشابه
-
امر حاضر
لغتنامه دهخدا
امر حاضر. [ اَ رِ ض ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح صرف ، فعل امری است که بوسیله ٔ آن انجام دادن کاری از مخاطب خواسته شود. و رجوع به امر شود.
-
حاضر قنسرین
لغتنامه دهخدا
حاضر قنسرین . [ ض ِ رِ ق َن ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است به قنسرین ، و آنرا قبیله ٔ تنوخ ، پس از رفتن بسرزمین شام و مدتی چادرنشینی بساختند و این حاضر را تشکیل دادند. و چون ابوعبیده قنسرین را فتح کرد مردم حاضر رابه اسلام بخواند، گروهی اسلام آوردند و گروهی ب...
-
حاضر و آماده
لغتنامه دهخدا
حاضر و آماده . [ ض ِ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . رجوع به آماده شود.
-
حاضر و غایب کردن
لغتنامه دهخدا
حاضر و غایب کردن . [ ض ِ رُ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواندن اسامی جمعی برای تعیین حاضران و غایبان ، چنانکه معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را.
-
واژههای همآوا
-
هاذر
لغتنامه دهخدا
هاذر. [ذِ ] (ع ص ) یوم هاذر؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدیدالحّر. (اقرب الموارد).
-
حازر
لغتنامه دهخدا
حازر. [ زِ ] (اِخ ) مصحح و طابع عقدالفرید این کلمه را با خازر یکی دانسته و در فهرست خود بر کتاب مذکور نوشته : «الحازر = الخازر» و خازر بقول یاقوت نهری است میان موصل و اربل . رجوع به فهرست عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان و رجوع به خازر شود.
-
حازر
لغتنامه دهخدا
حازر. [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَزر و مَحزَرة.اندازه کننده . دیدزن . خراص . || شیر ترش . (مهذب الاسماء). شیر ترش و زبانگز. || ترش ، از شیر و نبیذ. || آرد جو که بوی آن خوش نباشد. || روی ترش و عبوس . (منتهی الارب ).
-
حاذر
لغتنامه دهخدا
حاذر. [ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حذر، حزم فراگیرنده . (مهذب الاسماء). ترساننده . ترسنده . پرهیزنده . ج ، حاذرون .
-
جستوجو در متن
-
حضارت
لغتنامه دهخدا
حضارت . [ ح َ رَ ] (ع مص ) حاضر آمدن . || حاضر کردن . || مقیم شدن بشهر. مقیم بودن به حضر. اقامت کردن . مقابل بداوت .