کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زلفین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زلفین
لغتنامه دهخدا
زلفین . [ زُ ](اِ) زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر صندوق و چهارچوب در خانه نصب کنند. (برهان ) (آنندراج ). به همان معنی زورفین است . (از انجمن آرا). زنجیر. (غیاث اللغات ). زرفین و زنجیر چهارچوبه ٔ در و صندوق و جز آن . (ناظم الاطباء). زرفین . زفرین ....
-
واژههای مشابه
-
غالیه زلفین
لغتنامه دهخدا
غالیه زلفین . [ ی َ / ی ِ زُ ] (ص مرکب ) کسی که زلف مجعد اوبرنگ غالیه باشد. آنکه موی مجعد وی سیاه باشد. رجوع به غالیه زلف ، غالیه جعد و غالیه موی شود : ای غالیه زلفین ماه پیکرعیار و سیه چشم و نغز دلبر. خسروی .نوک کلک شاه راحورا به گیسو بستردغالیه زلف...
-
جستوجو در متن
-
زلیفی
لغتنامه دهخدا
زلیفی . [ زَ ] (اِ) ترس . خوف . بیم . هراس . (ناظم الاطباء). رجوع به زلیف و زلفین شود.
-
سیمین سیما
لغتنامه دهخدا
سیمین سیما. (ص مرکب ) آنکه سیمایی مانند سیم دارد. نقره گون سیما. سپیدچهره : بر مشک زنم بوسه و بر سیم نهم روی ای مشکین زلفین من ای سیمین سیما.مسعودسعد.
-
زلفینک
لغتنامه دهخدا
زلفینک . [ زُ ن َ ] (اِمصغر)زرفینک . زورفینک . زولفینک . زورفین خرد. که از طریق مشابهت حلقه بودن به زلف اطلاق می شود. موی صدغ حلقه کرده . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). (از: زلفین +ک ، پسوند تصغیر و تحبیب ). ج ، زلفینکان : زلفینک اوبر نهاده داردبر ...
-
آلست
لغتنامه دهخدا
آلست . [ ل َ ] (اِ) سُرین . آلر. آرست : همچون رطب اندام و چو روغنْش سراپای همچون شبه زلفین و چو پیلسته ش آلست . عسجدی .در بعض فرهنگها بکلمه معنی اِست نیز داده اند.
-
زورفین
لغتنامه دهخدا
زورفین . (اِ)بمعنی زرفین است و آن حلقه ای باشد که بر چارچوب در و صندوق و امثال آن زنند و زنجیر بر آن اندازند و قفل کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). زرفین . زلفین . (فرهنگ فارسی معین ) : هر کسی انگشت خود یک ره کند در زورفین . م...
-
غالیه زلف
لغتنامه دهخدا
غالیه زلف . [ ی َ / ی ِ زُ ] (ص مرکب ) آنکه زلف سیاه دارد. مشکین موی . و رجوع به غالیه زلفین و غالیه جعد و غالیه موی شود : همچنین عید بشادی صد دیگر بگذاربا بتان چگل و غالیه زلفان تراز. فرخی .بنزد من مه من سرو و ماه مطلق نیست که سرو غالیه زلف است و ما...
-
زرفین وار
لغتنامه دهخدا
زرفین وار. [ زُ ] (ص مرکب ) مانندزرفین . رجوع به زرفین و زلفین شود. || یک چشم ، همچون زرفین . (فرهنگ فارسی معین ) : زین قفل شرف و غیرت و خشم زرفین وار است خصم یک چشم . (تحفة العرافین از فرهنگ فارسی معین ).رجوع به زرفین شود.
-
براق
لغتنامه دهخدا
براق . [ ب َرْ را ] (ع ص ) رخشنده . درخشنده . درخشان . درفشان . تابنده . تابان . (منتهی الارب ). هرچه بتابش و درخشندگی و لمعان باشد مثل ابرک و سنگ سرمه . (غیاث اللغات ) : بخواب اندر سحرگاهان خیالش را به بر دارم همی بوسم سر زلفین و آن رخسار براقش .منو...
-
ردالصدر علی العجز
لغتنامه دهخدا
ردالصدر علی العجز. [ رَدْ دُص ْ ص َ رِ ع َ لَل ْ ع َ ج ُ ] (ع اِ مرکب ) بازبردن آغاز به انجام . و در اصطلاح عروض آن است که کلمه ای که در آخر بیتی بیاید آنرا عیناً در آغاز بیت بعد تکرار کنند:قوام دولت و دین روزگار فضل و هنرز فضل وافر تو یافت زیب و فر ...
-
سپهری بخارایی
لغتنامه دهخدا
سپهری بخارایی . [ س ِ پ ِ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) از افاضل شعرای زمان سامانیه و دیالمه بود و با ابوالمؤید بلخی و ابوالمثل بخارایی معاشرت نموده ، گویند زمان رودکی را دریافته . او راست :شاخهای مورْد بررفته ببین و برگهاش برشکسته حلقه اندر حلقه چون زلفین یاربو...
-
الست
لغتنامه دهخدا
الست . [ اَ ل َ ] (اِ) سرین . کون فربه باشد. (فرهنگ اسدی ). کفل و سرین . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ) : همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست . عسجدی (از فرهنگ اسدی ).شاید مصراع دوم بیت عسجدی بدین صورت باشد: همچو...