کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن الداعی بن ظفر الحمدانی القزوینی ، مکنی به ابوسلیمان . فقیه صالح از شاگردان ابی علی بن شیخ ابی جعفر طوسی است و او را نظمی لطیف است . (روضات ص 337).
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن همام بن سعد الاردستانی . شیخ منتجب الدین در فهرست خویش وی را امام لغت گفته است . (روضات ص 337).
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (ظفرالدین ) شاعری از اهل همدان و در خدمت ملکشاه سلجوقی بوده است . این شعر از اوست :به هنر باش هرچه خواهی کن نه بزرگی به مادر و پدر است نافه ٔ مشک را ببین به مثل کاین قیاسی بدیع و معتبر است .(از قاموس الاعلام ).
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (قراح ...) محله ای است به بغداد.
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن الحسین الجلیلی النیسابوری . از صوفیه ٔ کبار است و او به اصفهان رفت و درمحرم سال 382 هَ . ق . وفات کرد. حدیث کرد احمدبن الحسین جبیلی النیسابوری : قدم علینا... حدیث کرد ما راابوجعفر محمدبن الحسن بن علی بن عمار المؤدّب...
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) دهی است به حجاز.
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک حَوأب در راه بصره به مدینه .
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است از اعمال صنعاء.
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (ع اِمص ) پیروزی . فیروزی . نصرت .فتح . غلبه . کامروائی . دست یافتن . کامیابی . نجاح . به مراد رسیدن . استیلا. پیروز شدن . پیشرفت : به صدر اندر نشسته شهریاری ظفریاری به کنیت بوالمظفر. لبیبی .کاروان ظفر و قافله ٔ فتح و مرادکاروانگاه به...
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف ِ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ).
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف ِ ] (ع ص ) ظفیر.ظِفّیر. مردی که به هرچه اراده کند دریابد آن را.
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک شُمیط بین مدینه و شام از دیار فزاره و در آنجاست که ام قرفة، فاطمة بنت ربیعةبن بدر کشته شد. (معجم البلدان ).
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظُ / ظُ ف ُ / ظِ ] (ع اِ) ناخن . ج ، اظفار، اظافیر. || کلیل الظُفر و مقَلّم ُالظُفر؛ مرد سست بددل و ذلیل خوار. || ناخنه ٔ چشم . || کمان سوای بستنگاه زه کمان و یا گوشه و نوک کمان . پس گوشه ٔ کمان . (مهذب الاسماء). || ما بالدّار ظُفر؛ احدی در خا...
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر.[ ظَ ف َ ] (اِخ ) میرزا کاظم کرمانی ، خلف میرزا محمدتقی کرمانی . از اکابر محققین است . وی در شباب تحصیل علوم متداوله کرد و در حکمت طبیعی که فن موروثی اوست ماهر و قادر است . هم از آغاز جوانی طالب مطالب عرفانی و به خدمت جمعی از اهل حال و ارباب کمال...
-
ذفر
لغتنامه دهخدا
ذفر. [ ذَ ف ِ ] (ع ص ) مرد گنده بَغَل . || تیز. تند. (در بوی ): مسک ذفر؛ مشک تیزبوی و له [ لأذخِر ] اصل مندفن و قضبان دقاق ذفرالریح . (ابن البیطار). ذفرالمَشم ّ؛ تیزبوی .