کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زفة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زفة
لغتنامه دهخدا
زفة. [ زَف ْ ف َ ] (ع مص ) یکبار افکندن مرغ خود را بر زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || صاحب اقرب الموارد آرد: زَفة. دفعة: جئته ُ زَفَّةً او زَفَّتَین ؛ ای مرة او مرتین .
-
زفة
لغتنامه دهخدا
زفة. [ زُف ْ ف َ ] (ع اِ) گروه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمره . (اقرب الموارد). منه الحدیث : فی تزویج فاطمة علیهاالسلام انه صنع طعاماً و قال لبلال ادخل الناس علی زفة زفة؛ ای طائفة بعد طائفة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
ذفط
لغتنامه دهخدا
ذفط.[ ذَ ] (ع مص ) ذفط طائر؛ برجستن آن بر ماده و همچنین است ذفط تیس . || ذفط ذباب ؛ فضله افکندن مگس . و گفته اند که صواب در هر دو معنی با قاف است .
-
ذفة
لغتنامه دهخدا
ذفة. [ ذَف ْ ف َ ] (ع اِ) یکی گوسفند. واحد ذَف ّ.
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زَ ] (ص ) درشت و فربه باشد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). فربه . قوی جثه . (انجمن آرا) (آنندراج ). فربه . (فرهنگ رشیدی ). ضخم و فربه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 44). درشت . فربه . (از غیاث اللغات ). تناور. فربه . (شرفنام...
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زَ ] (ع اِ) پری . || خشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زَ ] (ع مص ) ریختن سخن را در گوش کسی . || پر کردن . || به خشم آوردن . || راندن . دور کردن . || بازداشتن . || تکلیف کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دشوار نمودن . || مانده گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ...
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زِ ] (اِ) نوعی از قیر باشد و آن چیزی است سیاه و چسبنده که از درخت صنوبر حاصل شود و بر سر کچلان چسبانند و در عربی نیز به کسر اول همین معنی دارد. وآن سه نوع است یکی زفت رومی و آن براق و صاف و املس می باشد و از روم می آورند و بعضی گویند همین زفت...
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زُ ] (ص ) بخیل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 39 و 44) (ازشرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بخیل . ممسک . لئیم . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ) : سخن شیرین از زفت چه آرد بربز به پچ ...
-
زفط
لغتنامه دهخدا
زفط. [ زَ ] (ع اِمص ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل نخوت و لاف زنی گرفته است . رجوع به دزی ج 1 ص 595 شود.
-
ضفط
لغتنامه دهخدا
ضفط. [ ض َ ] (ع مص ) بستن . || سوار شدن . || نگذاشتن . (منتهی الارب ).
-
ضفط
لغتنامه دهخدا
ضفط. [ ض َ ف َ ] (ع ص ) مرد کلان جثه ٔ فروهشته بدن . (منتهی الارب ).
-
ضفط
لغتنامه دهخدا
ضفط. [ ض ِ ف ِطط ] (ع ص ) مرد فربه پرگوشت و گران بدن . (منتهی الارب ).
-
ضفة
لغتنامه دهخدا
ضفة. [ ض َف ْ ف َ ] (ع مص ) یک بار انبوهی کردن بر آب . || ضفةُ الماء؛ یک بار ریختن آب . || (اِ) ضفةُ القوم ؛ جماعت قوم . (منتهی الارب ).گروه مردم . (مهذب الاسماء). || ضفةُ الشخب ؛ آنکه شیرش بسیار به یک کشیدن آید. (منتهی الارب ).- ضفتا الوادی و الحیزو...