کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زفان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زفان
لغتنامه دهخدا
زفان . [ زُ / زَ ] (اِ) زبان راگویند و به عربی لسان خوانند. (برهان ). زبان . (از جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). عضو عضلانی و متحرک که در حفره ٔدهان جای دارد و بدان سخن گویند : جزء دوم اندر بیماریهای زفان ...
-
جستوجو در متن
-
زوانه
لغتنامه دهخدا
زوانه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) زوان و زوانه هر دو بمعنی زبان است ، زفان تبدیل آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زوان شود.
-
اردمه
لغتنامه دهخدا
اردمه . [ ] (اِ) نام درختی . (شمس اللغات ). درخت شخار. (مؤید الفضلاء از زفان گویا).
-
هزوان
لغتنامه دهخدا
هزوان . [ هََ زْ ] (اِ) به معنی زبان است که عربان لسان گویند. (آنندراج ) (برهان ).مصحف زوان = زفان = زبان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
انک
لغتنامه دهخدا
انک . [ اَ ن ُ ] (ع اِ) سرب که در هندی سیسا گویند و در زفان گویا به معنی مس و روی گداخته مذکور است . (از آنندراج ). مصحف آنک است . رجوع به آنک شود.
-
اظفارالطیب
لغتنامه دهخدا
اظفارالطیب . [ اَ رُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) نان خورش ، کذا فی زفان گویا. (مؤید الفضلاء). و گویا کلمه تحریف ناخن خوش باشد. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
انبوییدن
لغتنامه دهخدا
انبوییدن . [ اُم ْ دَ ] (مص ) بو کردن ، کذا فی شرفنامه . (مؤید الفضلاء) . || در قنیه منقول از حاشیه ٔ زفان گویاست که انبوییدن ستایش و بانگ کردن [ است ] چنانکه انبویدن (کذا). (مؤید الفضلاء). و رجوع به انبوییدن شود.
-
افواه الطیب
لغتنامه دهخدا
افواه الطیب . [ اَف ْ هُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) کمکام را گویند. کذا فی زفان گویا. و فی الصراح بوی افزارهای خوشبو. (مؤید الفضلاء). کمکام . ضِرْو. (یادداشت مؤلف ). شلم درخت ضرو.
-
بدرالدین
لغتنامه دهخدا
بدرالدین . [ ب َ رُدْ دی ] (اِخ ) مؤلف فرهنگ زفان گویا و جهان پویا مشهور به هفت بخشی است . این فرهنگ از جمله ٔ مآخذ فرهنگ جهانگیری بوده است . (از فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج 2 ص 213).
-
تفویه
لغتنامه دهخدا
تفویه . [ ت َ ] (ع مص ) زفان آور کردن و فراخ دهن کردن . (تاج المصادر بیهقی ). فراخ دهان و درازدندان گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
دوتو کردن
لغتنامه دهخدا
دوتو کردن . [ دُ ک َ دَ] (مص مرکب ) خماندن . تا کردن . دولا کردن . (یادداشت مؤلف ) : و زانو دوتو تواند کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بندگاه بن ران دوتو تواند کرد. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر اندر آن عضله افتد [ تشنج ] که حرکت دوتو کردن زفان بدانست ز...
-
زیبال
لغتنامه دهخدا
زیبال . (اِ) کنایه از اسب و اشتر و هر حیوانی تندرو باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شیر تند و این منقول است از زفان گویا (کذا). (شرفنامه ٔ منیری ) : ولیکن ارچه چنین است هم پدید بودخسک ز لؤلؤ مکنون و روبه از زیبال .ازرقی .
-
تراول
لغتنامه دهخدا
تراول . [ ت َ وِ ] (اِ) برگ گیاهی است نامعلوم . (برهان ). برگ گیاه ، و در زفان گویا بازای تازی مرقوم است . (شرفنامه ٔ منیری ). برگ گیاه ، در این زمان بدین معنی با زای تازی نیز آمده است . (آنندراج ). برگ و شاخه ٔ یک قسم گیاهی . (ناظم الاطباء).
-
تمطق
لغتنامه دهخدا
تمطق . [ ت َ م َطْ طُ ] (ع مص ) چشیدن اندک اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تذوق . (اقرب الموارد). || به کام و زبان آواز برآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زفان فازدن از خوشی طعام . (تاج المصادر بیهق...