کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زغنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زغنگ
لغتنامه دهخدا
زغنگ . [ زَ غ َ ] (اِ) برجستن گلوباشد که به عربی فواق گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ فارسی معین ). فواق . زروغ . (ناظم الاطباء). فواق . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299). ژغنگ : مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست جواب دادم کز غرو نیست هیچ زغنگ . شاکری ب...
-
جستوجو در متن
-
زغگک
لغتنامه دهخدا
زغگک . [ زَ گ َ ] (اِ) فواق . زروغ . زغنگ . (ناظم الاطباء). جستن گلو باشد و آن را به عربی فواق گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
ژغنگ
لغتنامه دهخدا
ژغنگ . [ ژَ غ َ ] (اِ) فواق . سکسکه : مرا رفیقی پرسید کاین غریو ز چیست جواب دادم کز غرو نیست هست ژغنگ . شاکر بخاری . و بعید نیست که کلمه مرکب از «ز»مخفف «از» و غنگ باشد. اسدی در لغت نامه بیت فوق را بشاهد لغت زغنگ (به زاء یک نقطه ) آورده است . رجوع به...
-
هکه
لغتنامه دهخدا
هکه . [ هَُ ک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ) مخفف هکچه . (انجمن آرا). به معنی هکک است که جَستن گلو و فواق باشد. (برهان ). سکسکه . زغنگ . فواق . در زبان فرانسه به همین صورت مأخوذ ازفارسی است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به هکچه شود.
-
فواق
لغتنامه دهخدا
فواق . [ ف ُ ] (ع اِ) هکه ، و آن بادی است که از معده برآید. (منتهی الارب ). عبارتست از جنبش فم معده برای چیزی که آن را آزار رساند، و این جنبش مرکب باشد از تشنجی و انقباضی برای گریز از شی ٔ موذی ، و بدان جهت فواق نامیده است که ته معده بسوی فم معده بال...
-
کین
لغتنامه دهخدا
کین . (موصول + ضمیر / ص ) مخفف «که این » است ، و آن را به الف هم نویسند به این صورت : «کاین ». (برهان ). مخفف که این . (ناظم الاطباء). که این . کاین . زیرا که این . (فرهنگ فارسی معین ) : به دل گفت کین روز ما تیره گشت سر نامداران ما خیره گشت . فردوسی ...
-
غنگ
لغتنامه دهخدا
غنگ . [ غ َ ] (اِ) چوب عصاران باشد که از او سنگها درآویزند جهت روغن . (فرهنگ اسدی ). چوبی باشد دراز که عصاران در کارگاه سنگ در آن آویزند تا گران گردد و روغن از کوبین بیرون آید. (فرهنگ اوبهی ). تیر دکان عصاری یعنی چوبی که دانه درزیر آن فشره میگردد. غن...