کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زغم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زغم
لغتنامه دهخدا
زغم . [ زُ غ َ ] (اِ) زور. تعدی . زیادتی . (برهان ) (آنندراج ). زور. قوت . تعدی . زیادتی . زبردستی . (ناظم الاطباء). در کتاب احوال و اشعار رودکی ، ذیل اشعار پراکنده ٔ ابوشکور که در فرهنگها آمده آرد:در کلمه ٔ زغم بمعنی زور و تعدی : زغم به حال حریفان م...
-
واژههای همآوا
-
زقم
لغتنامه دهخدا
زقم . [ زَ ] (ع مص ) خوردن و فروبردن به گلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || طعام زقوم خوردن (والفعل من نصر). (ناظم الاطباء). رجوع به تزغیم شود.
-
ضغم
لغتنامه دهخدا
ضغم . [ ض َ ] (ع مص ) گزیدن چیزی را به دندان . (منتهی الارب ). به دندان گرفتن . (تاج المصادر) (دهار) (زوزنی ). اندک گزیدن . (منتهی الارب ). گزیدن . (منتخب اللغات ). گزیدن چیزی که به دریدن نرسد. (منتخب اللغات ). گاز گرفتن . || پر کردن دهان را از چیزی ...
-
جستوجو در متن
-
مرده شو
لغتنامه دهخدا
مرده شو. [ م ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مرده شوی . مرده شوینده . غسال که تن مردگان را بشوید و غسل دهد.- مرده شوبرده ، مرده شوی شسته ؛ نفرینی است . (آنندراج ). زشت . ناپسند. منفور : بر سر فوطه پریشان نه ز بی پروائیست مرده شو برده پریشان زغم خاتون است . ج...
-
بتکوب
لغتنامه دهخدا
بتکوب . [ ب َ ] (اِ) ریچالی است که از گوزمغز و سیر و ماست و شبت سازند و خورند. (انجمن آرای ناصری ) (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریچالی است که از مغز گوز و سیر و ماست کنند ترش باشد. (فرهنگ اسدی ) (اوبهی ). بتلوب . (برهان قاطع). نوع حلوا...
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) تخلص محمد سعید مشهور به آقاجانی است که سالها پدر بر پدر ضابط و صاحب اختیار دو بلوک قیر و کارزین از توابعفیروزآباد فارس بوده اند و او تا آخر عمر این مقام را داشته است . علاقه مندی بادب و ادیبان او را وادار کرد که انجام امور آن بلو...
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (اِ) نام حرف بیست و هفتم از حروف تهجی بین حرف کاف و میم و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد سی و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد بیست و هفت باشد. رجوع به «ل » شود. || هر چیز خمیده و منحنی و هر چیز راستی مانند الف که به شکل لام منحنی گردد و به همین مناس...
-
مانده شدن
لغتنامه دهخدا
مانده شدن . [ دَ /دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متوقف شدن و از کار افتادن ازتعب و خستگی . (ناظم الاطباء). بیش کار نتوانستن . خسته شدن (به معنی متداول امروز). کَل ّ. کلال . اعیاء. لغوب . استحسار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عاجز شدن . از کار افتادن . خسته ش...
-
پدید آمدن
لغتنامه دهخدا
پدید آمدن . [ پ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) تَبدّی . (زوزنی ). بدُوّ. (تاج المصادر). نشاء. نُشوء. (دهار). برح . بروح . براح . ظهور. تَولد. (دهار) (تاج المصادر). اعراض . (تاج المصادر). لوح . بَوح . ضحو. وضوح . نمودار گردیدن . نمودن . خلق شدن . لایح شدن . بو...
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ ُ ] (ص ) (از پهلوی اَویر ، بسیار سخت ) مملُوّ. مَلأَی . مَلاَّن . ممتلی . مُکتَتَز. مشحُون . غاص ّ. انباشته . لبالب . مالامال . لب به لب . لَمالَم . لبریز. مال مال . آکنده . مُترَع . مُؤمَّت . مغمور. بسیار. دارای بسیار از چیزی . مقابل تهی و...
-
کجا
لغتنامه دهخدا
کجا. [ ک ُ ] (ق ) (از ک ُ (استفهام ) + جا) از ادات پرسش است و در مقام سؤال از مکان بکار برند.کدام جا. (برهان ) (آنندراج ). کدام جای . کدام مکان . (یادداشت مؤلف ). کدام موضع. کدام محل . اَین َ. (ترجمان القرآن ). چه جا. (فرهنگ فارسی معین ) : از آن پس...
-
دست
لغتنامه دهخدا
دست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان . به عربی ید گویند. (برهان ). مقابل پای و بدین معنی ترجمه ٔ «ید» بود و دستان جمع آن . (از ...
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. (منتهی الارب )....