کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زغلول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زغلول
لغتنامه دهخدا
زغلول . [ زُ ] (اِخ ) احمد فتحی پاشا ابن الشیخ ابراهیم زغلول . ازنوابغ مصر است در قضاء. وی به سال 1279 هَ . ق . در ابیان یکی از قرای مصر متولد شد. پدر و مادرش نخست او را فتح اﷲ صبری نام نهادند، پس از آن در مدرسه نامش به احمد فتحی تغییر کرد. وی ابتدا ...
-
زغلول
لغتنامه دهخدا
زغلول . [ زُ ] (ع ص ، اِ) مرد سبک . || کودک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : کیف زغلولک ؛ اذا سالوه ُ عن صغیره . ج ، زغالیل . (اقرب الموارد). رجوع به زغالیل شود.
-
واژههای مشابه
-
زغلول پاشا
لغتنامه دهخدا
زغلول پاشا. [ زُ ] (اِخ ) سعد زغلول . رجل سیاسی معروف مصری و رئیس حزب وطن پرستان آن مملکت در بیست وپنجم صفر سنه ٔ 1406 هَ . ق . / 23 اوت 1927 م . وفات یافت و گویا سن او متجاوز از هفتاد بوده است . (وفیات معاصرین محمد قزوینی ، مجله ٔ یادگار سال پنجم شم...
-
جستوجو در متن
-
زعلول
لغتنامه دهخدا
زعلول . [ زُ ] (ع ص ) سبک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد سبک . (ناظم الاطباء). شادمان خفیف . و در اللسان : و فی المصنف زغلول بالغین المعجمة لاغیر. (از اقرب الموارد). و رجوع به زغلول شود.
-
زغالیل
لغتنامه دهخدا
زغالیل . [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زغلول . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یقال : له ُ زغالیل کثیرة؛ ای اطفال کثیرة... (اقرب الموارد). رجوع به زغلول در همین لغت نامه شود.
-
فتحی
لغتنامه دهخدا
فتحی . [ ف َ ] (اِخ ) پاشا زغلول (1279 هَ .ق . / 1863 م . - 1332 هَ . ق . / 1914 م .)، موسوم به احمد و معروف به فتحی پاشا زغلول ، فرزند شیخ ابراهیم زغلول است . وی در فن قضا از نوابغ مصر بشمار است . تولدش در قریه ٔ ابیان بود. تحصیلات خود را در مصر آغا...
-
طفل
لغتنامه دهخدا
طفل . [ طِ ] (ع اِ) بچه . نوزاد آدمی .زغلول . کودک . مولود. (منتخب اللغات ). نوزاد مردم و جانوران وحشی . (منتهی الارب ). کودک خرد. یکی را گویند و جماعتی را نیز گویند. (مهذب الاسماء). مسعودی گوید:طفل خردتر از صبی است . ج ، اطفال . صاحب آنندراج گوید: ز...