کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زعفرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زعفرانی
لغتنامه دهخدا
زعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن الصباح ، مکنی به ابوعبداﷲ فقیه از اصحاب شافعی و او مانند ربیعبن سلیمان مرادی مبسوطرا از شافعی روایت کند. (از ابن الندیم ) وفات او بسال 260 هَ . ق . بوده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به اعلام زرکلی ج 1...
-
زعفرانی
لغتنامه دهخدا
زعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 147 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
زعفرانی
لغتنامه دهخدا
زعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) رجوع به عمربن جعفربن محمد زعفرانی شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زعفرانی
لغتنامه دهخدا
زعفرانی . [ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به زعفران . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). منسوب به زعفران . فروشنده ٔ زعفران . دکان زعفران فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به زعفران که زعفران فروش را افاده می کند. (از انساب سمعانی ). || به رنگ زع...
-
واژههای مشابه
-
حسین زعفرانی
لغتنامه دهخدا
حسین زعفرانی . [ح ُ س َ ن ِ زَ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی اصفهانی مکنی به ابوسعید. محدث ، مفسر. او راست : المسند. وی در 369 هَ . ق . 979 م . درگذشت . (معجم المؤلفین از سیر النبلاء ج 10 ص 277) (عیون التواریخ ج 12 ص 186) (الوافی ج 11 ص 110) (طبقات ال...
-
زعفرانی خنده
لغتنامه دهخدا
زعفرانی خنده . [ زَ ف َ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خنده ٔ بسیار. مأخذش گل کردن . خنده ٔ بی اختیار است از تماشای زعفران زار. (آنندراج ) : نی همین صبح خنک پف بر چراغم می کندزعفرانی خنده ٔ خورشید داغم می کند.سالک یزدی (از آنندراج ).
-
رباط زعفرانی
لغتنامه دهخدا
رباط زعفرانی . [ رُ طِ زَ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان .آب و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 482 تن است . آب ده از چشمه و رودخانه تأمین میشود و فرآورده ٔ عمده ٔ آن غلات و حبوب و لبنیات و انگور، و صنایع دستی زنان بافتن جاجیم میباشد...
-
عمار زعفرانی
لغتنامه دهخدا
عمار زعفرانی . [ ع َم ْ ما رِ زَ ف َ ] (اِخ ) ابن عمارة زعفرانی بصری ، مکنی به ابوهاشم و مشهور به صاحب الزعفرانی . محدث بود. رجوع به ابوهاشم (عماربن ...) شود.
-
عمر زعفرانی
لغتنامه دهخدا
عمر زعفرانی . [ ع ُ م َ رِ زَ ف َ] (اِخ ) ابن جعفربن محمد زعفرانی ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به دومی ̍. از ادیبان و دانایان به علوم مختلف شعر، از قبیل عروض و قافیه بود. او را کتاب العروض است در پنج جلد بزرگ . یاقوت حموی گوید: آنها را بخط مؤلف دیدم ک...
-
اشیاف زعفرانی
لغتنامه دهخدا
اشیاف زعفرانی . [ اَش ْ ف ِ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساخته ٔ مارستان مصر است و هم اکنون بدان مداوا کنند. برای مطلق رمد سودمند است . رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 50 و تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 304 شود.
-
امتیاز زعفرانی
لغتنامه دهخدا
امتیاز زعفرانی . [ اِ زِ زَ ف َ ] (اِخ ) از شاعران است . رجوع به تذکره ٔ شمع انجمن تألیف سید محمد صدیق حسن خان بهادر چ هندوستان 1293 هَ . ق . و فرهنگ سخنوران شود.
-
حسن زعفرانی
لغتنامه دهخدا
حسن زعفرانی . [ ح َ س َ ن ِ زَ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن صباح . از محله ٔ زعفرانیه بغداد است . راوی امام شافعی بود و در سال 259 هَ . ق . درگذشت . (زرکلی چ 1 ص 238) (تهذیب التهذیب ج 2 ص 318) (روضات ص 212) (نامه ٔ دانشوران ج 5 ص 48).
-
جستوجو در متن
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن جعفر زعفرانی . رجوع به عمر زعفرانی شود.