کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زعامت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زعامت
لغتنامه دهخدا
زعامت . [ زَ م َ ] (ع اِمص ) برابر با زعامة عربی ، پیشوایی . ریاست . سروری . (از فرهنگ فارسی معین ). مهتری . مهتر شدن . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) : پس از این هر روز وجیه تر بود تا این که درجه ٔ زعامت حجاب یافت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). که چنین مرد...
-
واژههای همآوا
-
زعامة
لغتنامه دهخدا
زعامة. [ زَ م َ ] (ع مص ) پذرفتار شدن . (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). ضامن و پذرفتار گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن . (دهار). مهتر شدن . || گمان بردن : زعمتنی کذا؛ گمان بردی و دانستی مرا ...
-
زعامة
لغتنامه دهخدا
زعامة. [ زَ م َ / زَع ْ عا م َ ] (ع اِ) گاو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گاو ماده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زعامة
لغتنامه دهخدا
زعامة. [ زِ م َ ] (ع اِ) املاک خالصه که جهت مصارف عسکری داده میشود. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
پذرفتاری
لغتنامه دهخدا
پذرفتاری . [ پ ِ رُ ] (حامص ) ضمان . ضمانت . ذمّه . کفالت . تعهّد. پذیرفتاری . تقبّل . تکفّل . تکفیل . وعد. وَعده . عدة. مطاوعت . قبول . قُبله . عقد. زعامت .
-
تزعم
لغتنامه دهخدا
تزعم . [ ت َ زَ ع ع ُ ] (ع مص ) دروغ بربستن و کاذب گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکذب . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || به تکلف زعامت بر خود بستن و خود را زعیم دانستن . (از متن اللغة).
-
پذرفتار
لغتنامه دهخدا
پذرفتار. [ پ ِ رُ ] (نف ) پذیرفتار. کفیل . (زمخشری ). حمیل . پایندان . ضامن . کسی که کم و بسیار کسی بر گردن گیرد و برساند. صبیر.غریر. قبیل . (منتهی الارب ). کافل . زعیم : دلت براز خدااز زمانه راهبر است کفت به روزی خلق خدای پذرفتار. اسدی .- پذرفتار شد...
-
موکول
لغتنامه دهخدا
موکول . [ م َ ] (ع ص ) به دیگری سپرده . (منتهی الارب ). امر موکول ؛ کار به دیگری سپرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاری که به دیگری سپرده شده باشد. (آنندراج ): زعامت آن ملاعین با طاغوتی که به یحیی معروف بود موکول . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 358). |...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد مقدسی شاشی (چاچی )، مکنی به ابوبکر مولد اوچاچ و منشاء وی میافارقین معروف به المستظهر و ملقب به فخرالاسلام . فقیه شافعی بود و زعامت شافعیه بدو منتهی شد. متولی درس نظامیه ٔ بغداد نیز بود به جای استاد خود ابواسحا...
-
مزاعمت
لغتنامه دهخدا
مزاعمت . [ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) مزاعمة. رجوع به مزاعمه شود. || شهادت : این هر دو لفظ [ شهادت و مزاعمت ] بر یکی معنی همی روند. (التفهیم ص 480). || طلب کردن کوکب است زعامت برجی را که در او حظی دارد به اتصال نظر یا به اتصال محل و آن کوکب را مزاعم آن بر...
-
پایندانی
لغتنامه دهخدا
پایندانی .[ ی َ ] (حامص ) پذیرفتاری . پذرفتاری . ضمانت . (مجمل اللغه ). کفالت . (مجمل اللغه ) (زمخشری ). زعامت . (مج ). صَبارة. صبر. تضمن . (دهار). ضمان . پذیرفتن ، پذیرفتاری . زِعام . (تاج المصادر) (دهار). تکفّل . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). کُفُ...
-
یحیی بک
لغتنامه دهخدا
یحیی بک . [ ی َح ْ یا ب َ ] (اِخ ) یکی از شعرای بزرگ و برگزیده ٔ عثمانی است . در قرن دهم هجری می زیست و از نژاد آرناؤد و منسوب به طایفه ٔ دوشرمه بود. به اجاق ینی چری درآمد و سمت تولیت و زعامت یافت . وی مردی مبادی آداب و خوش اخلاق و صاحب سیف و قلم بو...
-
طامع
لغتنامه دهخدا
طامع. [ م ِ ] (ع ص ) آزمند. حریص . طمعکار. با طمع. طمعکننده . طمعدارنده . || امیدوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزوخواه . ج ، اطماع . عاسم ؛ مرد طامع. (منتهی الارب ) (قطرالمحیط) : دل مرد طامع بود پر ز دردبه گرد طمع تا توانی مگرد. فردوسی .ابومنصور ا...