کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زعازع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زعازع
لغتنامه دهخدا
زعازع . [ زَ زِ ] (اِخ ) شهری است نزدیک عدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شهری به یمن نزدیک عدن . (از معجم البلدان ).
-
زعازع
لغتنامه دهخدا
زعازع . [ زَ زِ ] (ع اِ) حوادث زمانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شدائد دهر. از زعزعة است . (از اقرب الموارد). زلازل دهر. شدائددهر. سختی های روزگار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زعازع
لغتنامه دهخدا
زعازع . [ زُ زِ ] (ع ص ) ریح زعازع ؛ باد سخت جنباننده ٔ اشیاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
ذعاذع
لغتنامه دهخدا
ذعاذع . [ ذَ ذِ ] (ع اِ) ج ِ ذعاذِعَة. (مهذب الاسماء).
-
ذعاذع
لغتنامه دهخدا
ذعاذع . [ ذَ ذِ ] (ع اِ) ذعاذِع نخل ؛ بلایه ها از خرمابن و ردی ّ آن . || تفرّقوا ذعاذِع ؛ پراکنده شدند اینجا آنجا.
-
ضعاضع
لغتنامه دهخدا
ضعاضع. [ ض ُ ض ِ ] (اِخ ) کوهکی است بس خرد در کنار ده حدیبیة بمغرب شمنصیر. (معجم البلدان ). کوهچه ای است بس خرد و نزدیک آن کوهی است بزرگ و در آن آب گرد آید. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
زعزاع
لغتنامه دهخدا
زعزاع . [ زَ ] (ع ص ) سخت جنباننده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زعزع : ریح زعزاع ؛ باد سخت جنباننده اشیاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سیرشتاب که در آن جنبش بسیار باشد و باد سخت جنباننده ٔ اشیاء. (آنندراج ). زَعزَعان و زَعازِع مث...
-
جدیدی
لغتنامه دهخدا
جدیدی . [ ج َ ] (اِخ ) (بنو...) بطنی است از لواثه ، قبیله ای از بربر. حمدانی گوید: بنو جدیدی با اولاد قریش و اولاد زعازع گرد آمدند. و آنان مشهورترین مردمان روی زمین هستند. (از صبح الاعشی ).
-
باد سخت
لغتنامه دهخدا
باد سخت . [ دِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادشدید. باد تند. باد پرطوفان . ریح عاصف . (منتهی الارب ) (دهار). ریح صَرْصَر. (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ): ریح زَعْزَع ؛ باد سخت جنباننده . (منتهی الارب ) (دهار). ریح زعازع . ریح زعزعان . طَیْس...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ] (اِخ ) نام وادیی است . مرار فقعسی در رثاء برادر خود بدر گوید : الا قاتل اﷲ الاحادیث و المنی و طیراً جرت بین السعافات و الحبرو قاتل تثریب العیافة بعدمازجرت فما أغنی اعتیافی و لا زجری و ما للقفول بعد بدر بشاشةو لاالحی یأتیهم و لا اوبةالس...
-
لواتة
لغتنامه دهخدا
لواتة. [ ل َ ت َ ] (اِخ ) موضعی است به اندلس . (منتهی الارب ). ناحیه ای است از اندلس در فریش . || قبیله ای است در بربر. رجوع به بربر شود.(از معجم البلدان ). و هی القبیلة الثانیة من الطائفة الثانیة من البربر و هم الذین منهم بالدیار المصریة. قال الحمدا...