کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زشت منظر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زشت منظر
لغتنامه دهخدا
زشت منظر. [ زِ م َ ظَ ] (ص مرکب ) زشت روی . (آنندراج ): مکنور؛ سطبر و زشت منظر و... (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
زشت آمدن
لغتنامه دهخدا
زشت آمدن . [ زِ م َ دَ ] (مص مرکب ) بدجلوه کردن . قبیح بودن . مکروه و نازیبا عرضه شدن : چو علمت هست خدمت کن چو دانایان که زشت آیدگرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا. سنائی (دیوان چ مصفا ص 28).چو تن جان را مزین کن به علم دین که زشت آیددرون سوشاه عری...
-
زشت خواندن
لغتنامه دهخدا
زشت خواندن . [ زِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) تقبیح . تقبیح کردن . تشنیع. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
-
زشت کردار
لغتنامه دهخدا
زشت کردار. [ زِ ک َ / ک ِ ](اِ مرکب ) کردار زشت . کار زشت . زشت کار : ز یزدان شناس آنکه آمدت پیش براندیش از آن زشت کردار خویش . فردوسی . || (ص مرکب ) زشت کردار. بدکردار. بدعمل : که ای زشت کردار زیبا سخن نخست آنچه گوئی بمردم بکن . سعدی (بوستان ).رجوع ...
-
زشت کردن
لغتنامه دهخدا
زشت کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب و تباه کردن . بد و نازیبا کردن . فاسد و قبیح کردن : وآنکه او خود کرده باشد باز چون ویران کندخوب کرده زشت کردن کار معنی دار نیست . ناصرخسرو.گرمی و سردی ترا هر دو مثال است از ستم زآن همی هر یک جهان را زشت و نازی...
-
زشت گفتن
لغتنامه دهخدا
زشت گفتن . [ زِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تشنیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اِعراب . (منتهی الارب ). بدزبانی کردن . ناسزا گفتن . بدگوئی کردن : هر آنجا که آواز او آمدی ازاو زشت گفتی و طعنه زدی . دقیقی .و خطیبان را گفت ، وی را زشت گفتند. (تاریخ بیهقی چ اد...
-
زشت خو
لغتنامه دهخدا
زشت خو. [ زِ ](ص مرکب ) زشت خوی . بدخو. کج خلق . (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق : فرستاد پاسخ که این گفتگوی نزیبد جز از مردم زشتخوی . فردوسی .ببردند پیروز را پیش اوی بدو گفت کای بدتن زشت خوی . فردوسی .پرخدویی زشت خویی خیره...
-
زشت خویی
لغتنامه دهخدا
زشت خویی .[ زِ ] (حامص مرکب ) بدخویی . کج خلقی . (ناظم الاطباء).عمل زشت خوی : معاسرة؛ زشت خویی کردن . (منتهی الارب ).تو از زشت خویی نگفتی ورا.بر آتش زدی جان و دیده مرا. فردوسی .که سگ با همه زشت خویی چو مردمر او را به دوزخ نخواهندبرد. سعدی (بوستان ).ا...
-
زشت روی
لغتنامه دهخدا
زشت روی . [ زِ ] (ص مرکب ) زشت رو. بدروی . بدشکل . (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهره ٔ زشت باشد. زشت صورت . (از فرهنگ فارسی معین ). قَمهَد. دَمامَه . طِنفِس . مُشَوَّه . دَمیم . زَکازِک . (منتهی الارب ) : بدو گفت سیندخت کای زشت روی سخن بشنو و پاسخش ...
-
زشت سیرت
لغتنامه دهخدا
زشت سیرت . [ زِ رَ ] (ص مرکب ) بدعمل .زشت کردار. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زشت سیرتی
لغتنامه دهخدا
زشت سیرتی . [ زِ رَ ] (حامص مرکب ) گستاخی . بی ادبی . زشت کرداری . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل ، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
زشت صورت
لغتنامه دهخدا
زشت صورت . [ زِ رَ ] (ص مرکب )زشت رو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زشت روی شود.
-
زشت کاری
لغتنامه دهخدا
زشت کاری . [ زِ ] (حامص مرکب ) فحشاء. (مهذب الاسماء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بدعملی . فعل زشت کار : جهان را گوهر آمد زشت کاری چرا زو مهربانی گوش داری بنزدش هیچکس را نیست آزرم که بیقدر است و بی مهر است و بی شرم . (ویس و رامین ، یادداشت بخط مرحوم...
-
زشت کرداری
لغتنامه دهخدا
زشت کرداری . [ زِ ک َ / ک ِ] (حامص مرکب ) عمل زشت کردار. بدکرداری : ز خوبان هرکه را بیش آزمائی از او جز زشت کرداری نیاید. خاقانی .رجوع به زشت کردار، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.