کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زشتی
لغتنامه دهخدا
زشتی . [ زِ ] (حامص ) بدگلی . بدمنظری . مقابل زیبائی و جمال . (از فرهنگ فارسی معین ). بدشکلی و بدگلی . ضد زیبائی : شخصی نه چنان کریه منظرکز زشتی او خبر توان داد.سعدی (گلستان ).تو کاین روی داری بسان قمرچرا در جهانی به زشتی سمر. سعدی (بوستان ).اگر پارس...
-
واژههای مشابه
-
زشتی داشتن
لغتنامه دهخدا
زشتی داشتن . [ زِ ت َ ] (مص مرکب ) ننگ و عار داشتن . عیب داشتن : جواب داد که بنده را فرمان بود به رفتن به فرمان عالی برفت و زشتی دارد بازگشتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 80). رجوع به زشت ، زشتی و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود.
-
زشتی کردن
لغتنامه دهخدا
زشتی کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جور کردن . ستم کردن . بدی کردن . بدرفتاری کردن . سوء معامله : قتیبه با آل مهلب بسیار زشتی ها کرده بود و ایشان را مطالبت کرده و مالهای بسیار گرفته . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).مکن ای روی نکو، زشتی با عاشق خویش کز نکوروی...
-
جستوجو در متن
-
شنعة
لغتنامه دهخدا
شنعة. [ ش ُ ع َ ] (ع اِمص ) زشتی . اسم است مصدر را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زشتی وبدی و طعنه . (از غیاث اللغات ). رجوع به شنعت شود.
-
شنوع
لغتنامه دهخدا
شنوع . [ ش ُ ] (ع اِمص ) زشتی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قبح .
-
ورخجی
لغتنامه دهخدا
ورخجی . [ وَ رَ ] (حامص ) ورخچی . زشتی و زبونی و پلیدی . (ناظم الاطباء).
-
قبح
لغتنامه دهخدا
قبح . [ ق ُ / ق َ ] (ع اِمص ) زشتی . ضد حسن . (منتهی الارب ).
-
نازیبایش
لغتنامه دهخدا
نازیبایش . [ ی ِ ] (اِمص مرکب ) نازیبائی . زشتی . || بی زینتی . (ناظم الاطباء).
-
بی قباحت
لغتنامه دهخدا
بی قباحت . [ ق َ ح َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قباحت ) آنکه زشتی چیزی را درنیابد. رجوع به قباحت شود.
-
کستوان
لغتنامه دهخدا
کستوان . [ ک َ ت ُ ] (ع اِ) اسطبل . (المصادر زوزنی ). اسطبل و کلمه ٔ فارسی است . ج ، کستوانات . (از اقرب الموارد). || در افسانه های عامیانه ٔ دوره ٔ صفویه معنی «زشتی » می دهد ولی نمی دانم چگونه زشتی باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
فرزام
لغتنامه دهخدا
فرزام . [ ف َ ] (ص )لایق . سزاوار. درخور. (برهان ). جدیر. (یادداشت به خطمؤلف ). فرزان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش کز نکورویان زشتی نبود فرزاما. دقیقی .رجوع به فرزان شود.
-
مثدنة
لغتنامه دهخدا
مثدنة. [ م ُ ث َدْ دَ ن َ ] (ع ص ) زن فربه با زشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن فربه با سماجت و زشتی .(ناظم الاطباء). زن بسیارگوشت . (از اقرب الموارد).
-
عفریت روی
لغتنامه دهخدا
عفریت روی . [ ع ِ ] (ص مرکب ) آن که رویی چون روی دیو و عفریت دارد : آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.سوزنی .