کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زر امیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زر امیری
لغتنامه دهخدا
زر امیری . [ زَ رِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )... و نقد ایشان (مردم یزد) زر امیری گویند که سه دینار از آن دیناری سرخ ارزد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 122).
-
واژههای مشابه
-
کشک زر
لغتنامه دهخدا
کشک زر. [ ک ُ ک ِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران واقع در 34هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به قزوین با 401 سکنه . آب آن ازچشمه سار و راه آن مالرو است و از ینگی امام پائین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافی...
-
گوی زر
لغتنامه دهخدا
گوی زر. [ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوی زرین . گوی که از زر باشد. || کنایه از آفتاب است . (برهان قاطع) (انجمن آرا)(ناظم الاطباء). شمس . خورشید. گوی زرین : بدرد جیب آسمان و بر اوگوی زر آشکار بندد صبح .خاقانی .
-
گاو زر
لغتنامه دهخدا
گاو زر. [ وِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صراحی و ظرفی است که از طلا به هیأت گاو ساخته باشند. (برهان ). ظرفی که بصورت گاو از زر سازند و در آن شراب نوشند. (آنندراج ) : شرط صبوحی بود گاو زر و خون رزخون سیاوش بریز گاو فریدون بیار. خاقانی .در کف آهوان ...
-
کوشک زر
لغتنامه دهخدا
کوشک زر. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرمیان که در بخش مرکزی شهرستان آباده واقع است و 150 تن سکنه دارد. در نزدیکی این ده خرابه هایی از عهد ساسانیان وجود دارد. این ده را قصرزر نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
صحیفه ٔ زر
لغتنامه دهخدا
صحیفه ٔ زر. [ ص َ ف َ / ف ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالم تاب است . || رخ زرد. || برگهای خزان دیده . || رخساره ٔ عاشق . (برهان ).
-
طشت زر
لغتنامه دهخدا
طشت زر. [ طَ ت ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معروف است که طشت طلا و لگن طلا باشد. (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از آفتاب عالمتاب هم هست . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || جام طلا را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
آب زر
لغتنامه دهخدا
آب زر. [ ب ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است : کسی گفت چگونه میبینی این دیبای مُعْلَم را بر این حیوان لایعلم ؟ گفتم خطی زشت است که به آب زر نوشته است . (گلستان ).منه جان من آب زر ب...
-
پیر زر
لغتنامه دهخدا
پیر زر. [ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر کهن . (آنندراج ). پیر کهنسال .
-
تابه ٔ زر
لغتنامه دهخدا
تابه ٔ زر. [ ب َ / ب ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالم تاب است . (برهان ). کنایه از آفتاب و آن را ترازوی زر و ترک نیمروز وترنج زر وترنج مهرگان نیز خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : تابه ٔ زر ندیده ای بر سر ماهی آمده چشمه ٔ خوربحو...
-
تاج زر
لغتنامه دهخدا
تاج زر. [ ج ِ زَ ] (اِخ ) آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
دینار زر
لغتنامه دهخدا
دینار زر. [ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دینار که از زر باشد. مسکوک زرین : یکی صاع زرین گونه نگاربرابر به دینار زر ده هزار.فردوسی .
-
درخت زر
لغتنامه دهخدا
درخت زر. [ دِ رَ ت ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رعایا را گویند عموما و زراعت کاران را خصوصاً. (از لغت محلی شوشتر - خطی ).
-
دشت زر
لغتنامه دهخدا
دشت زر. [ دَ زَ ] (اِخ ) دهی از بلوک فاراب دهستان عمارلو از بخش رودبار شهرستان رشت . سکنه ٔ آن 105 تن . آب آن از رودخانه ٔ شاهرود. محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).