کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زری بافی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زری بافی
لغتنامه دهخدا
زری بافی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل بافتن زری . زربفت بافی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
کاکل زری
لغتنامه دهخدا
کاکل زری . [ ک ُ زَ ] (ص مرکب ) پسری که موی سرش طلایی باشد. || تعبیری تحسین آمیز پسر خردسال زیبا و تندرست را.
-
زری باف
لغتنامه دهخدا
زری باف . [ زَ ] (نف مرکب ) آنکه پارچه های زربفت می سازد. (ناظم الاطباء). رجوع به زری و ماده ٔ بعد شود.
-
زری دوز
لغتنامه دهخدا
زری دوز. [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که زربفت دوزد.سازنده ٔ زری . زربفت دوز. رجوع به زری و زربفت شود.
-
زری دوزی
لغتنامه دهخدا
زری دوزی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن زری . زربفت دوزی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
زری یراقی
لغتنامه دهخدا
زری یراقی . [ زَ ی َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ،یهود کهنه خر دوره گرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
شانه زری
لغتنامه دهخدا
شانه زری . [ ن َ / ن ِ زَ ] (ص مرکب ) که شانه از زر دارد. || اصطلاحاً پارچه و یا جامه ای که دوش آن زردوزی شده باشد.- عبای شانه زری ؛ عبایی که جانب دوش آن زرکش است . (یادداشت مؤلف ).
-
بی زری
لغتنامه دهخدا
بی زری . [ زَ ] (حامص مرکب ) (از: بی + زر + ی ) بی پولی .فقر : خجلت محتاجان مرا بزمین فروکرد از بی زری و بی پولی و فقر همچنان که زر به قارون کرد و او را با گنجهایش خاک خورد کرد. (از یادداشت مؤلف ).
-
برنجک زری
لغتنامه دهخدا
برنجک زری . [ ب ِ رِ ج َ ک ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی جامه ٔ سخت نازک با گلهای خرد زری که زنان از آن چارقد کردندی . قسمی جامه ٔ تنک که بروی خجک های زرین بود و بر روی عروس کشیدندی تا از پشت آن دیده شود. (یادداشت دهخدا).
-
بنارس زری
لغتنامه دهخدا
بنارس زری . [ ب َ رَ س ِ زَ ] (ترکیب وصفی ) نوعی جامه با تارهای زر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
چاه قلعه زری
لغتنامه دهخدا
چاه قلعه زری . [ ق َ ع َ زَ] (اِخ ) شهرستان بیرجند که در 114 هزارگزی باختر شوسف و 15 هزارگزی جنوب باختری بصیران واقع شده . جلگه و گرمسیر است و 23 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است و در فصل بهار مالدارها به این محل می آیند. (از ...
-
جستوجو در متن
-
تارکاری
لغتنامه دهخدا
تارکاری . (حامص مرکب ) زری بافی . (فرهنگ نفیسی ).
-
منحصراً
لغتنامه دهخدا
منحصراً. [ م ُ ح َ ص ِ رَن ْ ] (ع ق ) اختصاصاً. بطور انحصار: هنر زری بافی منحصراً متعلق به ایرانیان است .