کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زریری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زریری
لغتنامه دهخدا
زریری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زریر. مانند زریر زرد : سپهبد به ملاح گفت این بخوان چو برخواند گشتش زریری رخان . اسدی (گرشاسبنامه ).همی بود تا گشت خور زردفام ز مهر سپهبد برآمد به بام ...شد از بام لاله ، زریری شده دونوش از دم سرد خیری شده ...چو دایه ...
-
جستوجو در متن
-
باز آوریدن
لغتنامه دهخدا
باز آوریدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) باز آوردن : چو بازآورید آن گرانمایه کین بر اسب زریری برافکند زین . فردوسی .بپیمان چنین رفت پیش گروه چو بازآوریدم ز البرز کوه . فردوسی .و رجوع به باز آوردن شود.
-
نوجوان
لغتنامه دهخدا
نوجوان . [ ن َ / نُو ج َ] (ص مرکب ) پسر امردی که هنوز خطش ندمیده باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). پسری که تازه پا به مرحله ٔ جوانی گذاشته . (فرهنگ فارسی معین ). شاب . حدیث السن . حدث السن . (یادداشت مؤلف ) : چه از نوجوان و چه مرد کهن...
-
دبیری
لغتنامه دهخدا
دبیری . [ دَ ] (حامص ) دبیر بودن . منشی بودن . عمل دبیر و منشی . کاتبی . نویسندگی . سوادخوانی . سواد. خط داشتن . هنر کتابت و قرائت : نخواهی دبیری تو آموختن ز دشمن نخواهی تو کین توختن . فردوسی .رخش از نامه خواندن شد زریری که میدانست کم مایه دبیری . فخ...
-
زریر
لغتنامه دهخدا
زریر. [ زَ / زِ ] (اِ) گیاهی باشد زرد که جامه بدان رنگ کنند و آنرا اسپرک نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). بعضی دیگر گویند گلی است و آن در کوهستان حورجان بسیار است . (برهان ) (از جهانگیری ). گیاهی است زرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 140). اسپرک باش...