کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرگری
لغتنامه دهخدا
زرگری . [ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل زرگر. صیاغت . (فرهنگ فارسی معین ). شغل و حرفه ٔ زرگر. (ناظم الاطباء). صوغ . صیاغت . کار زرگر. عمل زرگر. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت بی کاه و دود زردم و همواره سرف سرف . ک...
-
واژههای مشابه
-
جنگ زرگری
لغتنامه دهخدا
جنگ زرگری . [ ج َ گ ِ زَ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جنگ ساختگی باشد. (برهان ). جنگ دروغی با کسی برای فریفتن دیگران . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ مصلحتی بدون کینه برای فریب دادن شخص دیگر. (ناظم الاطباء).- امثال :جنگ زرگری میانجی نخواهد .
-
زبان زرگری
لغتنامه دهخدا
زبان زرگری . [ زَ ن ِ زَ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبانی که جمعی قرار دهند که دیگری نفهمد، الحاصل کنایه از جنگ ساخته است . (بهار عجم ) (آنندراج ). زبانی که جمعی در میان خود با هم قراری درتکلم دهند و از روی آن با هم حرف زنند تا دیگران سخن آنان را ...
-
خاک زرگری
لغتنامه دهخدا
خاک زرگری . [ ک ِ زَ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماسه ای است که جهت قالب گیری در درجه میریزند. این خاک را با آب و گاهی با روغن آمیخته می کنند و گاهی این خاک را در شیشه درست می کنند.
-
جستوجو در متن
-
صیاغت
لغتنامه دهخدا
صیاغت . [ غ َ ] (ع مص ) صیاغة. زرگری . زرگری کردن . رجوع به صیاغة شود.
-
صیاغة
لغتنامه دهخدا
صیاغة. [ غ َ ] (ع مص ) صیاغت . زرگری . زرگری کردن . زیور و آلات زر ساختن . تسبیک . || آفریدن . || آراستن . || ساختن چیزی بر هیأتی مخصوص . (اقرب الموارد).
-
تپنک
لغتنامه دهخدا
تپنک . [ ت ُ پ َ ] (اِ) تبنک و دریچه ٔ زرگری . (ناظم الاطباء).
-
تلتک
لغتنامه دهخدا
تلتک . [ ت َ ت َ ] (اِ) بوته ٔ زرگری . (ناظم الاطباء).
-
گزف
لغتنامه دهخدا
گزف . [ گ َ / گ ُ ] (اِ) قیر و آن صمغی است سیاه که بر کشتی و جهاز مالند. || سیم سوخته . || سواد زرگری . (برهان ) (آنندراج ).
-
کشف
لغتنامه دهخدا
کشف . [ ک ُ] (اِ) سیم و نقره ٔ سوخته . || سواد زرگری . || زفت . (از برهان ) (از ناظم الاطباء).
-
دیمتریوس
لغتنامه دهخدا
دیمتریوس .[ م ِ ] (اِخ ) شخص زرگری که در افسنس اقامت ورزیده هیاکل نقره ٔ ارطامیس را می ساخت . (قاموس کتاب مقدس ).
-
لوتر
لغتنامه دهخدا
لوتر. [ ت َ ] (اِ) لوترا. زبانی غیرمعمول که دو کس با هم قرار داده باشند تا چون با هم سخن کنند دیگران نفهمند و آن را زبان زرگری هم گویند. || لغز. چیستان . (برهان ).
-
بوطه
لغتنامه دهخدا
بوطه . [ طَ ] (معرب ،اِ) بوته ٔ زرگری . (ناظم الاطباء). بوتقه است و معرب .(از اقرب الموارد). معرب بوته . رجوع به بوته شود.