کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرکش
لغتنامه دهخدا
زرکش . [ زَ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
زرکش
لغتنامه دهخدا
زرکش . [ زَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که تارهای طلا و نقره کشد برای گلابتون و غیره . (آنندراج ). کسی که گلابتون می سازد و تارهای زر می کشد. (ناظم الاطباء). زرکشنده . آنکه تارهای زر به پارچه کشد. کسی که گلابتون سازد. (فرهنگ فارسی معین ) : شود تار زرک...
-
واژههای مشابه
-
قاسم زرکش
لغتنامه دهخدا
قاسم زرکش .[ س ِ م ِ زَ ک َ ] (اِخ ) رجوع به قاسمعلی زرکش شود.
-
مقیمای زرکش
لغتنامه دهخدا
مقیمای زرکش . [ م ُ ی ِ زَ ک َ ] (اِخ ) از مردم رشت و از شاعران قرن یازدهم بود. از اوست :ماه ار به منزلش نه به دستور می رودحسنی ندارد از همگی نور می رودسحری است از کمان که بغل بازمی کندناز تو چون به خانه اش از دور می رود.و رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص ...
-
قاسم علی زرکش
لغتنامه دهخدا
قاسم علی زرکش . [ س ِ ع َ زَ ک َ ] (اِخ ) یکی از دانشمندان عصر سلطان حسین میرزا است . وی از جمله ٔ اجله ٔ علماء کرام است و به کرم ذاتی و سخاوت جبلی امتیاز تمام دارد و از مبادی ایام صبی و اوائل نشو و نما همواره بر اکتساب علوم محسوس و مفهوم همت میگمارد...
-
جستوجو در متن
-
زرکشیده
لغتنامه دهخدا
زرکشیده . [ زَ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زرکش . (آنندراج ). پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند. زرکش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرکش (معنی دوم ) و زرکشید شود.
-
تارکش
لغتنامه دهخدا
تارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه تار کشد. (آنندراج ). مفتول کش و زرکش . (فرهنگ نفیسی ).
-
زررشته گر
لغتنامه دهخدا
زررشته گر. [ زَ رِ ت َ / ت ِ گ َ ] (ص مرکب ) گلابتون ساز و زرکش .
-
مزرکش
لغتنامه دهخدا
مزرکش . [ م ُ زَ ک َ ] (ع ص ) سازنده ٔ تار زر و زرکش . (ناظم الاطباء).
-
باولی
لغتنامه دهخدا
باولی . [ وَ ] (ص نسبی ) نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول : قباهای خاص از پی هر کسی قبا باولیهای زرکش بسی .نظامی .
-
جرکش
لغتنامه دهخدا
جرکش . [ ج َ ک َ] (ع اِ) زرکش . براده ٔ طلا. ریزه های طلا. (از دزی ).
-
زرکشید
لغتنامه دهخدا
زرکشید. [ زَ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) زرکشیده . پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند : بس که گران بد سلب زرکشیدحاجب از آن بار چو ابرو خمید. امیرخسرو (از آنندراج ).|| (نف مرکب ) زرکش . (آنندراج ). رجوع به زرکش و زرکشیده شود.
-
سهره
لغتنامه دهخدا
سهره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ) مأخوذ از هندی تاجی از مروارید زرکش و گل دار که در روزعروسی بر سر داماد و عروس گذارند. (ناظم الاطباء).