کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرک
لغتنامه دهخدا
زرک . [ زَ رَ ] (اِ) آژخ . ثؤلول . زلق . زگیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زرک
لغتنامه دهخدا
زرک . [ زَ رَ ] (اِ) نوعی خرما در حاجی آباد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زرک
لغتنامه دهخدا
زرک . [ زَ رَ ] (اِخ ) ازایلات متفرقه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
-
زرک
لغتنامه دهخدا
زرک . [ زَ رَ ] (ع مص ) بدخلق گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در فشار و مضیقه قرار دادن . (از دزی ج 1 ص 589). || جستجو کردن مطالبی اغواکننده تا کسی را پریشان سازند. (از دزی ایضاً).
-
زرک
لغتنامه دهخدا
زرک . [ زِ رِ ] (اِ) زرشک را گویند و به عربی انبرباریس خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (از مفاتیح ). زرشک . درخت زرشک . (ناظم الاطباء).زرک . [ زَ رَ ] (اِ مصغر) زرورق را گویند و آن چیزی است که زنان بر روی پاشند و داخل هر هفت باشد که آن سرمه ،...
-
جستوجو در متن
-
زرت
لغتنامه دهخدا
زرت . [ زِ ] (اِ) زرشک . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امبرباریس . زَرَک . (مفاتیح ، یادداشت ایضاً).
-
زلق
لغتنامه دهخدا
زلق . [ زَ ] (اِ) فارسی است . آژخ . زرک . ثؤلول . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ذهیبة
لغتنامه دهخدا
ذهیبة. [ ذُ هََ ب َ ] (ع اِ مصغر) مصغر ذهب . زرک . پارگکی زر.
-
هفت درهفت
لغتنامه دهخدا
هفت درهفت . [ هََ دَ هََ ] (اِ مرکب ) به معنی هرهفت و آرایش زنان است که حنا و سرمه و وسمه و سرخی و سفیدآب و زرک و غالیه باشد در هفت جا که دست و پا و چشم و ابرو و هر دو جانب رو (که به عربی خدین گویند) و تمام رخسار که آن را سفیدآب مالند و هم زرک پاشند ...
-
هرهفت
لغتنامه دهخدا
هرهفت . [ هََ هََ ] (اِمرکب ) به معنی آرایش باشد. (برهان ). کنایت از زیب و زینت بود و آن را هرهفت وند نیز گویند. (انجمن آرا).رجوع به هرهفت کردن و هرهفت کرده شود.|| مطلقاً آرایش زنان را نیز گویند که آن حنا و وسمه و سرخی و سفیدآب و سرمه و زرک باشد که ز...
-
اترار
لغتنامه دهخدا
اترار. [ اَ ] (از ع ، اِ) (مصحف اثرار) زرشک . زرَک . (بحر الجواهر). زارَخ . انبرباریس . زنبر. زَنبل . و صاحب برهان گوید آنرا با ثاء مثلثه و زاء معجمه نیز گفته اند. و به اشرار با شین و راء مهمله نیز همین معنی را داده است . و در نسخ ابن بیطار بقول لکلر...
-
پژ
لغتنامه دهخدا
پژ. [ پ ُ ](اِ) برف ریزها که از شدت هوای سرد مانند زرک از آسمان بریزد. (برهان قاطع). پشک و شبنم که بر زمین افتد. سقیط. (منتهی الارب ). بشک . جلید.صقیع. || چوبی باشد زرد که بدان مداوا کنند و آن را بعربی وج خوانند . (برهان قاطع).
-
جولر
لغتنامه دهخدا
جولر. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میداود (سرگچ ) بخش جانکی گرم سیر شهرستان اهواز. کوهستانی ، معتدل مالاریایی . سکنه ٔ آن 130 تن . آب آن از رود و چشمه . محصول آن غلات ، برنج ، بلوط. شغل اهالی زراعت ، گله داری . راه آنجا مالرو است و معدن گچ دارد. آباد...
-
اثرار
لغتنامه دهخدا
اثرار. [ اَ ] (ع اِ) به لغت اهل بادیه اسم انبرباریس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و در تذکره ٔ اولی الالباب داود ضریر انطاکی اثرار، امبریاریس آمده است . زرشک . زرک . اثوار. اشوار. زنبر. زنبل . زریک . زرنگ . زراج . زارج . و در برهان قاطع آمده است : اثرا...