کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرنگی
لغتنامه دهخدا
زرنگی . [ زَ رَ ] (حامص ) چابکی .چالاکی در کار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || زیرکی . کاردانی . (یادداشت ایضاً). || حیله . گربزی . (یادداشت ایضاً). رجوع به زرنگ شود.
-
جستوجو در متن
-
بی کیاری
لغتنامه دهخدا
بی کیاری . [ کیا / ک ُ ] (حامص مرکب ) جلدی . چابکی . زرنگی .
-
ناقلائی
لغتنامه دهخدا
ناقلائی . [ ق ُ ] (حامص مرکب ) زرنگی . شیطنت . بدجنسی . حقه بازی . گربزی . زیرکی . رندی . عمل و صفت ناقلا.
-
کش رفتن
لغتنامه دهخدا
کش رفتن . [ ک َ / ک ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دزدیدن با زبردستی و چالاکی . به مهارت و چابکی دزدیدن که کسی نبیند. با زرنگی و چربدستی در حضور کس یا کسانی دزدیدن .
-
چاخان
لغتنامه دهخدا
چاخان . (ترکی ، ص ) متملق . چاپلوس . با زرنگی و زیرکی . حقه باز. لافی . لاف زن . شارلاتانی در گفتار.زبان بازی . آنکه به تندی و چابکی گوید در فریفتن تو آنچه در دل ندارد. خوش محاوره . زبان آور. خوش آمدگو.
-
زیرپاکشی کردن
لغتنامه دهخدا
زیرپاکشی کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با زرنگی کسی را به گفتن اسرار واداشتن . به گربزی و زرنگی کسی را به افشای درون خود داشتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).از کسی (مانند بچه و خدمتکار) حرف درآوردن و در باب مسائلی که باید پنهان بماند از آنان ا...
-
دک کردن
لغتنامه دهخدا
دک کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، دور کردن کسی را به تدبیر. کاری کردن که از آنجا برود. بیرون کردن کسی را که وجودش مخل مقصود است با زرنگی . اخراج کردن به فن . به حیله بیرون کردن . او را به بهانه ای بیرون فرستادن . او را با زرنگی یا زور از ...
-
وشکولیدن
لغتنامه دهخدا
وشکولیدن . [ وِ دَ ] (مص ) وشکلیدن . مصدر وشکول است به معنی جلد و چابک و هوشیار و قوی شدن . (انجمن آرا). جلدی نمودن در کار. جلدی و چستی و چابکی کردن در کارها. (برهان ). به جلدی و تندی و چابکی و هوشیاری و زرنگی و نیکویی کاری را کردن . (ناظم الاطباء). ...
-
نیزه باز
لغتنامه دهخدا
نیزه باز. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) کسی که نیزه می اندازد و در نیزه زدن ماهر است . (ناظم الاطباء). که نیزه بازد. رامح . نیزه افکن : به درگاه سپه سالار مشرق سوار نیزه باز خنجراوژن . منوچهری .|| که تمرین و مشق به کار بردن نیزه کند. (یادداشت مؤل...
-
نیزه بازی
لغتنامه دهخدا
نیزه بازی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) مشق و اعمال ورزشی و لشکری با نیزه . نوعی ورزش برای آموختن اعمال نیزه . (یادداشت مؤلف ). عمل نیزه باز : چو بالای نیزه درازی گرفت در آن معرکه نیزه بازی گرفت . نظامی .در قلب نیزه بازی مژگان آن پری خونریز آ...
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زِ ] (ص )چیزی که در لمس با جزئی از بدن خشن احساس شود مثل پارچه ٔ زبر و چوب زبر و سنگ زبر. (ناظم الاطباء). دستی زبر. آردی زبر : سعد بووقاص با مرد انصاری خمر خوردند. پیش از تحریم خمر اما انصاری استخوان زبر گوسفند بر سعد ابووقاص زد و سر و روی او ...
-
رهواری
لغتنامه دهخدا
رهواری . [رَهَْ ] (حامص مرکب ) راهواری . صفت و عمل رهوار. نرم روی و خوشگامی مرکب . مقابل لنگی . (یادداشت مؤلف ).- به رهواری لنگی پوشیدن ؛ کنایه از به چابکی و زرنگی عیبی را نهان داشتن . عیب خویش به مهارت و جلدی پنهان کردن : به خنده می نهفت از دلش تن...
-
شامبات
لغتنامه دهخدا
شامبات . (اِخ ) نام خانواده هایی از یهود بود. مرحوم پیرنیا در ایران باستان آرد: هایک دوم متحد بخت النصر دوم بود و با او اورشلیم را در محاصره داشت در میان اسیرانی که از یهود آوردند خانواده ای شامبات نام بود و پسر شامبات را باگارات مینامیدند.ارامنه گوی...
-
شطارت
لغتنامه دهخدا
شطارت . [ ش َ رَ ] (ع مص ) در بدی و دزدی دوردرشدن . (مجمل اللغة). || شوخ و بی باک شدن .(فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) رندی . (یادداشت مؤلف ). شوخی . بی باکی . چالاکی . زرنگی . (فرهنگ فارسی معین ): این اضحوکه را در خدمت سلطان باز گفتند از مکیدت و شط...