کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زردار
لغتنامه دهخدا
زردار. [ زَ ] (نف مرکب ) مالدار. (آنندراج ). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارنده ٔ زر. که زر دارد. غنی . با ثروت و نعمت : از غایت سخاوت زردار او تهی دست وز مایه ٔ قناعت درویش او توانگر. شرف الدین شفروه .موسم نوروز، زر در دست زردار...
-
جستوجو در متن
-
زربدست
لغتنامه دهخدا
زربدست . [ زَ ب ِ دَ ] (ص مرکب ) مرادف زردار. (از آنندراج ). که زر بدست دارد. دارنده ٔ زر. مالدار : شده خار از آتش چو گل زربدست نه چون خار زردشت آتش پرست . نظامی (از آنندراج ).- زربدست شدن ؛ کنایه از منتفع گردیدن . (آنندراج ).
-
دیباه
لغتنامه دهخدا
دیباه . (اِ) دیبه . دیبا. دیباج . نوعی از قماش گرانمایه است . (برهان ). مزیدعلیه دیبا. (غیاث ). همان دیبا و آن جامه ای است ابریشمین که آن را دیبا نیز گویند و تعریبش دیباج است . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از قماش گرانبها و زردار. قماش از حریر الوان . (ن...
-
تهیدست
لغتنامه دهخدا
تهیدست . [ ت َ / ت ِ / ت ُ دَ ] (ص مرکب ) همان تنگدست . (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از مفلس و نادار. (آنندراج ). فقیر و بی پول . (ناظم الاطباء). . مفلاک . فقیر. تهی کیسه . درویش . بی چیز. آنکه از نقود هیچ ندارد. بی بضاعت . مظفوف . (یادداشت بخط مرحوم ده...
-
برخوردار
لغتنامه دهخدا
برخوردار. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (ص مرکب ) منتفع. ممتع. محظوظ. بهره مند. کامیاب . متنعم . مستفیض . بهره ور. (یادداشت مؤلف ). این کلمه مرکب است از برخورد که معالدال است بمعنی برخوردن و لفظ «ار» که کلمه ٔ نسبت است و این از عالم (از قبیل ) خریدار است نه ا...
-
هار
لغتنامه دهخدا
هار. (اِ) در سانسکریت هاره (مروارید، حلقه ٔ مروارید، گردن بند) از ریشه ٔ «هره » (بردن ، پوشیدن ، گرفتن ). پشتو «هار» (گردن بند، حلقه ). هار، رشته ٔ مروارید بود : از آن قبل را کردند هار مرواریدکه درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.(از لغت فرس صص 159 - 160).(...
-
زر
لغتنامه دهخدا
زر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند و به تازی ذهب نامن...