کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زردابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زردابی
لغتنامه دهخدا
زردابی . [ زَ ] (ص نسبی ) صفراوی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب به صفرا.- زردابی مزاج ؛ صفراوی مزاج . تندمزاج . رجوع به زرداب شود.
-
جستوجو در متن
-
دمال
لغتنامه دهخدا
دمال . [ دُ / دُم ْ ما ] (اِ) زردآبی که از قرحه و ریش تراود. (آنندراج ). || دم و دنبال . (ناظم الاطباء).
-
رهل
لغتنامه دهخدا
رهل . [ رَ هََ ] (ع اِ) زردابی که با بچه از زهدان برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
صفراوی
لغتنامه دهخدا
صفراوی . [ ص َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به صفرا. تندمزاج . (ناظم الاطباء). صفرائی . زردابی .
-
ممرورة
لغتنامه دهخدا
ممرورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) قربة ممرورة؛ مشک پر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || ممرور. زردآبی . رجوع به ممرور شود. || ارض ممرورة؛ زمینی به بیل کرده . (مهذب الاسماء).
-
صفرائی
لغتنامه دهخدا
صفرائی . [ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به صفراء. زردآبی : و آن روغن را به آماس صفرائی اندر مالند. (نوروزنامه ).کلکت طبیب انس و جان تریاک اکبر در زبان صفرائیی لیک از دهان قی کرده سودا ریخته . خاقانی .بست چون زردگل برعنائی کهربا بر نگین صفرائی . نظامی .رجوع ...
-
آتش پارسی
لغتنامه دهخدا
آتش پارسی . [ ت َ ش ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبخال و تبخاله : دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب نطق من آب تازیان برده بنکته ٔ دری . خاقانی . || نام مرضی که آن را نار پارسی گویند و این مرض همان جمره است یا مرض دیگر نزدیک بدان ، و آن بثره ٔ چند است بسی...
-
حمی
لغتنامه دهخدا
حمی . [ ح ُم ْ ما ] (ع اِ) تب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ،حمیات . (منتهی الارب ). اقسام حمی : حمی الیوم ؛ تب یکروزه . حمی بسیط؛ که سبب تب یک خلط باشد و بس . حمی بلغمیه . (بحر الجواهر). حمی حصبه . حمی خفیفه . حمی خمس . حمی دائم یا حمی متصل . ح...
-
زرداب
لغتنامه دهخدا
زرداب . [ زَ ] (اِ مرکب ) نام خلطی است که به عربی صفرا گویند.(برهان ) (آنندراج ). آب زردرنگ و خلط و صفرا. (ناظم الاطباء). (از: زرد + آب ، آب زردرنگ ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مایعی لزج ، کشدار، قلیایی ، تلخ ، مهوع و زردرنگ (علت وجه تسمیه ) که بوسیله...
-
مزاج
لغتنامه دهخدا
مزاج . [ م ِ] (ع مص ) آمیختن . (منتهی الارب ). آمیختن چیزی به چیزی . || آمیختن شراب و جز آن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) آمیزش . (السامی ) (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اَمزاج و اَمزجه . آمیز. (زمخشری ). امتزاج . آمیغ....
-
جذب
لغتنامه دهخدا
جذب . [ج َ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ضد دفع. مقابل دفع. (از اقرب الموارد). کشیدن بسوی خود. (ناظم الاطباء). درکشیدن . چسبیدن . مقابل ردع . (یادداشت مؤلف ). و منه : «وجدت الانسان ملقی بین اﷲ و بین ال...