کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زردابه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زردابه
لغتنامه دهخدا
زردابه . [ زَ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آبی که از بعض جراحات چون زردزخم و جز آن تراود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرداب . آب زرد : اشکی که بباراند از دیده غریبی آن جز همه زردابه و جز خون جگر نیست . ؟ (از جهانگشای جوینی ).رجوع به ترکیب آب زرد، در ذیل کلم...
-
جستوجو در متن
-
ردغة
لغتنامه دهخدا
ردغة. [ رَ غ َ ] (ع اِ) رَدَغة. آب و گِل تنک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گِل تنک .ج ، رَدغ ، رِداغ . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || گلزار سخت . ج ، رَدَغ ، رَدْغ . جج ، رِداغ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب ا...
-
سپرک
لغتنامه دهخدا
سپرک . [ س ِ رَ / س ِ پ َ ] (اِ) زریر، و آن گیاهی باشد زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی ورس گویند. مخفف اسپرک . (برهان ) (جهانگیری ). زردابه . زردچوبه . (زمخشری ) : گشت جهان از نفسش تنگ تروز سپر او سپرک رنگ تر. نظامی .گلگون بخون دیده ٔ خود میکند عدو...
-
زرد
لغتنامه دهخدا
زرد. [ زَ ] (ص ) هر چیزی که برنگ طلا و لیمو و یا زعفرانی رنگ و اصفر. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ اصفر. (آنندراج ). پارسی باستان زرته ، اوستا زرته ، ارمنی زرته گوین (زردگون ، گل زرد)... پهلوی زرت ، کردی «زرد» ، افغانی زیر ، بلوچی «زرد» ، وخی «زرد» ، شغنی ...
-
خبال
لغتنامه دهخدا
خبال . [ خ َ ] (ع اِ) فساد. تباهی . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از البستان ) (ترجمان عادل بن علی ) (مهذب الاسماء) : «یا ایها الذین آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونکم لایألونکم خبا...
-
غرب
لغتنامه دهخدا
غرب . [ غ َ ] (ع مص ) پنهان گردیدن . غایب شدن . دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرونشستن . (غیاث اللغات ). ناپدید شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رفتن . به یک سو شدن . || شادمانی کردن . || تمادی و درنگی کردن . || ریخته گردیدن اشک . (منته...