کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زربفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زربفت
لغتنامه دهخدا
زربفت . [ زرر / زَ ب َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) و گاهی با تشدید راء، مخفف زربافت . قماش زرباف . (از آنندراج ). زرباف . زربافته . (ناظم الاطباء). زربافت . زربافته . زرباف . پارچه ای که در آن رشته های طلا بکار برده باشند. زرتار. زردوزی . (فرهنگ فارسی م...
-
واژههای مشابه
-
زربفت گون
لغتنامه دهخدا
زربفت گون . [ زَ ب َ ] (ص مرکب ) برنگ زربفت . مانند پارچه ای که بزر بافته باشند. چون پارچه ٔ بافته از زر : چهل تای دیبای زربفت گون کشیده زبرجد به زر اندرون .فردوسی .
-
قبه ٔ زربفت
لغتنامه دهخدا
قبه ٔ زربفت . [ ق ُب ْ ب َ / ب ِ ی ِ زَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است در شب با ستاره . (برهان ).
-
قبای زربفت
لغتنامه دهخدا
قبای زربفت . [ ق َ ی ِ زَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است در شبهای تاریک بی ابر وآن را قبه ٔ زربفت هم میگویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
زری دوز
لغتنامه دهخدا
زری دوز. [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که زربفت دوزد.سازنده ٔ زری . زربفت دوز. رجوع به زری و زربفت شود.
-
زرباف
لغتنامه دهخدا
زرباف . [ زَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زربفت . (فرهنگ فارسی معین ). زربافته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زربفت و قماش زردوزی . (آنندراج ). قسمی از پارچه که به تار زربافته اند و زردوزی . (ناظم الاطباء). رجوع به زربفت شود.
-
گلفتن
لغتنامه دهخدا
گلفتن . [ ] (اِ مرکب ) گلیدن . جامه ٔ ابریشمین و زربفت بسیار نازک قندهاری . (دیوان نظام قاری چ استانبول ص 204).
-
زری باف
لغتنامه دهخدا
زری باف . [ زَ ] (نف مرکب ) آنکه پارچه های زربفت می سازد. (ناظم الاطباء). رجوع به زری و ماده ٔ بعد شود.
-
زری بافی
لغتنامه دهخدا
زری بافی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل بافتن زری . زربفت بافی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
زری دوزی
لغتنامه دهخدا
زری دوزی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن زری . زربفت دوزی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
اصطوفة
لغتنامه دهخدا
اصطوفة. [ ] (ع اِ) پارچه ٔ ابریشم یا پشم گلدوزی شده . پارچه ٔ ابریشمین منقش زربفت . (از دزی ج 1 ص 26).
-
باولی
لغتنامه دهخدا
باولی . [ وَ ] (ص نسبی ) نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول : قباهای خاص از پی هر کسی قبا باولیهای زرکش بسی .نظامی .
-
بفت
لغتنامه دهخدا
بفت . [ ب َ ] (اِ) بفته . مخفف لفظ بافت است که اسم مصدر بافتن است و همیشه با کلمه ٔ دیگر مرکب استعمال میشود مثل زربفت و گهربفت . (فرهنگ نظام ). مخفف بافت . (دزی ج 1 ص 102). رجوع به زربفت و گهربفت و بفته شود : بگسترد برجای زربفت بردبمرمر برافشاند دینا...