کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زدگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زدگان
لغتنامه دهخدا
زدگان . [ زَ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ زده . ضربت رسیدگان . صدمه دیدگان . زبون شدگان : ای جوانان ، زدگان که بزینهار شما آیند نزنید که ایشان خود کشته شده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 697). رجوع به «زده » و «زدن » شود.
-
واژههای مشابه
-
می زدگان
لغتنامه دهخدا
می زدگان . [ م َ / م ِ زَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ج ِ می زده . (ناظم الاطباء). خمار. خماری . مست و مخمور. سیه مست : می زدگان را گلاب باشد قطره ٔ شراب باشد بوی بخور بوی بخار کباب . منوچهری .می زدگانیم ما در دل ما غم بودچاره ٔ ما بامداد رطل دمادم بود. منو...
-
جستوجو در متن
-
های ها
لغتنامه دهخدا
های ها. (اِ صوت ) های های . هایاهای . شور و غوغای ماتم زدگان . صدای گریه ٔ مصیبت زدگان و واقعه دیدگان : های و هوئی میرسد امشب به گوش هوش بازهمنشین از گریه ٔ پرهای ها معذور دار.میرزامؤمن استرابادی (از آنندراج ).
-
ذوی العاهات
لغتنامه دهخدا
ذوی العاهات . [ ذَ وِل ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوندان عاهت . آفت زدگان . خداوندان آفت .
-
تعزیت دادن
لغتنامه دهخدا
تعزیت دادن . [ ت َ ی َ دَ ] (مص مرکب ) سرسلامتی دادن و امر فرمودن ماتم زدگان را به شکیبایی . (ناظم الاطباء).
-
خیارک طاعونی
لغتنامه دهخدا
خیارک طاعونی . [ رَ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیارکی است که طاعون زدگان را پیدا آید. (یادداشت مؤلف ).
-
عظل
لغتنامه دهخدا
عظل . [ ع ُ ظُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاظِل . (ناظم الاطباء). ابنه زدگان و متهمان به شر. (منتهی الارب ). رجوع به عاظل شود.
-
خرابی زده
لغتنامه دهخدا
خرابی زده . [ خ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از مفلس . تهیدست . (آنندراج ) : عشق را نیست خراجی بخرابی زدگان .سعدی .
-
تب زده
لغتنامه دهخدا
تب زده . [ ت َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ج ، تب زدگان . تب دار. (آنندراج ). کسی که مبتلا به تب باشد. (ناظم الاطباء). نزیف . موعوک . مورود. (منتهی الارب ) : شفای تب زدگان بود شربتش گوئی که بود شربتش از سلسبیل و از تسنیم . سوزنی .سیزده روز مه چارده شب ...
-
گرو
لغتنامه دهخدا
گرو. [ گ ِ رُ ] (اِخ ) ژان آنتوآن بارن . نقاش فرانسوی متولد در پاریس (1771 - 1835). او بزرگترین نقاش محاربات دوره ٔ امپراطوری است . از پرده های مشهور وی طاعون زدگان یافا و میدان مبارزه ٔ اِلو است .
-
اژدهادل
لغتنامه دهخدا
اژدهادل . [ اَ دَ دِ ] (ص مرکب )که دل چون اژدها دارد. قوی دل . پرجرأت : بینی از اژدهادلان صف زدگان چو مورچه خانه ٔ مورچه شده چرخ ورای معرکه .خاقانی .
-
خجل گونه
لغتنامه دهخدا
خجل گونه . [ خ َ ج ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خجلت زده . خَجُل . شبیه خجلت زدگان . مانند شرمساران : زمانی نیک اندیشید و چون خجل گونه شد. (تاریخ بیهقی ).
-
خجل وار
لغتنامه دهخدا
خجل وار. [ خ َ ج ِ ] (ص مرکب ) مانند خجلت زده ، شبیه به خجلت زدگان . مانند خجلت پیشگان . از روی خجلت . شرم زده . شرمسار : چون تو خجل وار برآری نفس فضل کند رحمت فریادرس .نظامی .