کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زدر
لغتنامه دهخدا
زدر. [ زَ ] (ع مص ) بازگشتن و فعل آن از باب نصر است . (از منتهی الارب ). لغتی است در «صدر» و از این لغت است قرائت «یومئذ یزدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم » (قرآن 6/99) بجای یصدر. (از اقرب الموارد) (ازآنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به لسان العرب ذیل...
-
زدر
لغتنامه دهخدا
زدر. [ زَ ](ع اِ) سینه . لغتی است در صدر. (از ناظم الاطباء).
-
زدر
لغتنامه دهخدا
زدر. [ زَ دَ ] (ق ) بالا و فوقانی و زبر. (ناظم الاطباء).
-
زدر
لغتنامه دهخدا
زدر. [ زِ دَ رِ ] (حرف اضافه + اسم ) مخفف ازدر. لایق . سزاوار. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). لایق و سزاوار و درخور. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). لایق و سزاوار است و آنرا درخور نیز گویند. (جهانگیری ). لایق و زیبا. اندرخور، درخورد، درخور، سزاوار، شایان ...
-
جستوجو در متن
-
تیغزنان
لغتنامه دهخدا
تیغزنان . [ زَ ] (ق مرکب ) در حالت تیغ زدن . در حال جنگ و ستیز با شمشیر. || در حال شعاع افکندن . در حالت پرتوافشانی : من شده فارغ که ز راه سحرتیغزنان صبح درآمد زدر .نظامی .
-
روهنی
لغتنامه دهخدا
روهنی . [ هَِ ] (اِ) آهن و پولاد جوهردار و آنچه از آن سازند. (برهان ) (آنندراج ). آهن گوهردار. (فرهنگ سروری ) (فرهنگ اوبهی ) (از لغت فرس اسدی ): این بیت (بیت فردوسی ) گذشته از اینکه معنی آن روشن نیست در ولف هم نیامده ولی ولف در کلمه ٔ روهنی که شاهد ه...
-
لت
لغتنامه دهخدا
لت . [ ل َ ] (اِ) سیلی . چک . لطمة. تپانچه . کاج . پشت گردنی . پس گردنی . ضرب . زخم . صدمت . کوس . زدن . (اوبهی ). زدن به کف دست بر کسی . کوفتن . (غیاث ).زدن و کوفتن کتک و شلاق . (برهان ). کتک زدن . پهلو زدن . صدمه زدن . (آنندراج ). صاحب غیاث اللغات ...
-
ذلیل
لغتنامه دهخدا
ذلیل . [ ذَ ] (ع ص ) خوار. (دهار). مهین . زبون . حقیر.داخِر . مقابل عزیز، ارجمند، باارج . ج ، اَذِلَّة، ذِلال ، اَذِلاّء : بی دل شود عزیز، که گردد ذلیل و خوار. فرخی .آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. (تاریخ بیهقی ص 706).خوکی زدر درآمد در پوست می...
-
در
لغتنامه دهخدا
در. [ دَ ] (اِ) باب . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). آنچه از قطعات تخته یا از صفحات آهن و غیره سازند مربع مستطیل به قامت آدمی یا خردتر یا بلندتر و به پهنای گزی یا کمتر یا بیشتر و داخل چهار چوبی به پاشنه یا لولا نصب کنند و بر مدخل یا مخرج خانه ، سرا...
-
شایان
لغتنامه دهخدا
شایان . (نف ) صفت فاعلی از شایستن یا شاییدن . بمعنی شاینده . لایق وسزاوار و درخور. (برهان قاطع). لایق و سزاوار. (فرهنگ جهانگیری ). سزاوار. (آنندراج ). شایسته . (فرهنگ رشیدی ). شایسته و درخور. (فرهنگ نظام ). شایگان و سزاوارو لایق و شایسته و مناسب و پس...
-
جفا
لغتنامه دهخدا
جفا. [ ج َ ] (از ع ، مص ) جفاء : پدر مهر ببرید و بفکند خوارجفا کرد بر کودک شیرخوار. فردوسی .که هر کس که تخم جفا را بکشت نه خوش روز بیند نه خرم بهشت . فردوسی .که کرد آنچه کردی تو ای بی وفاببینی کنون زخم تیغ جفا. فردوسی .جفا برگزیدی بجای وفاوفا را جزا ...
-
مرحبا
لغتنامه دهخدا
مرحبا. [ م َ ح َ ] (ع صوت ) کلمه ٔ ترحیب است . مرحبا و اهلا و سهلا. (از متن اللغة). این لفظ در عرب برای تعظیم مهمان گویند. (از غیاث اللغات ). خوش آمدی ! خیر مقدم ! بفرما! : چه گویمش گویمش چون بگذردالا یا نسیم الصبا مرحبا. غضائری .چون به حب آل زهرا رو...
-
ازدر
لغتنامه دهخدا
ازدر. [ اَ دَ ] (ص مرکب ) (از: از + دَر) درخور. سزاوار. لایق . (جهانگیری )(برهان ). شایسته . مناسب . حری . زیبنده . زیبای . (برهان ). برازنده . شایان . مخصوص . برای . بجهت : فرستاد بر میمنه سی هزارگزیده سوار ازدر کارزار. فردوسی .بیاراستند ازدر جهن جا...
-
تاوان
لغتنامه دهخدا
تاوان . (اِ) غرامت . (صحاح الفرس ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ دهخدا) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ) (ناظم الاطباء). جریمانه . (ناظم الاطباء). جریمه . وجه خسارت . جبران ضرر : به تاوانْش دینار بخشم ز گنج بشویم دل غمگساران ز رنج . فردوسی ...