کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زداینده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زداینده
لغتنامه دهخدا
زداینده . [ زِ / زُ / زَ ی َ دَ / دِ ] (نف ) دور کننده ٔ چیزی از دیگری . مزیل . زایل کننده . نابود سازنده . آزاد کننده . و در این ترکیب بمعنی کشورستان ، گیرنده ٔ سلطنت : ای ملک زداینده ٔ هر ملک زدایان . منوچهری .رجوع به زد او ملک زدای شود. || صیقل کن...
-
واژههای مشابه
-
ملک زداینده
لغتنامه دهخدا
ملک زداینده . [ م ُ زَ / زِ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ملک زدای : ای ملک زداینده ٔ هر ملک زدایان ای چاره ٔ بیچاره و ای مفزع زوار. منوچهری .رجوع به ملک زدای شود.
-
جستوجو در متن
-
ساقل
لغتنامه دهخدا
ساقل . [ ق ِ] (ع ص ) زداینده . (از منتهی الارب ). صاقل . روشنگر.
-
سقال
لغتنامه دهخدا
سقال . [ س َق ْ قا ] (ع ص ) زداینده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به صقال شود.
-
عقل ربا
لغتنامه دهخدا
عقل ربا. [ ع َ رُ ] (نف مرکب ) عقل رباینده . زداینده ٔ عقل . مُذهب العقول .
-
هوش زدا
لغتنامه دهخدا
هوش زدا. [ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) زداینده ٔ هوش . رجوع به هوش زدای شود.
-
زدایشگر
لغتنامه دهخدا
زدایشگر. [ زِ / زُ / زَ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) زداینده . آنکه حرفه اش زدایندگی است .
-
زدایندگی
لغتنامه دهخدا
زدایندگی . [زِ / زُ / زَ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) اسم است از زداییدن . زدایش . رجوع به زدودن ، زداییدن و زداینده شود.
-
صیقل کار
لغتنامه دهخدا
صیقل کار. [ ص َ / ص ِ ق َ ] (ص مرکب ) زداینده . جلادهنده . روشنگر. رجوع به صیقل شود.
-
صیقل گر
لغتنامه دهخدا
صیقل گر. [ ص َ / ص ِ ق َ گ َ ] (ص مرکب ) صیقل کار. صیقل . جلادهنده . زداینده ٔ آهن و آینه و جز آن .
-
هوش زدای
لغتنامه دهخدا
هوش زدای . [ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) محوکننده و ازمیان برنده ٔ هوش . برنده ٔ هوش . || شراب است که زداینده ٔ هوش است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
-
جلاگر
لغتنامه دهخدا
جلاگر. [ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) صحاف و جلد ساز. || صیقل گر و زداینده ٔ زنگ آینه . || مهره گر و اتوگر. (ناظم الاطباء).
-
دل زدای
لغتنامه دهخدا
دل زدای . [ دِ زَ / زِ / زُ ] (نف مرکب ) زداینده ٔ دل . دل صاف کن . مقبول . پسندیده . مرغوب . (ناظم الاطباء).