کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ازب
لغتنامه دهخدا
ازب . [ اَ زُب ب ] (ع اِ) ج ِ زُب ّ. (منتهی الارب ).
-
ازب
لغتنامه دهخدا
ازب . [ اَ زَب ب ] (اِخ ) نام شیطانی از شیاطین .
-
ازباب
لغتنامه دهخدا
ازباب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ زُب ّ.
-
زبیبة
لغتنامه دهخدا
زبیبة. [ زُ ب َ ب َ ] (ع اِ مصغر) مصغر زب ّ بمعنی ذَکَر کودک ، یا مطلقاً. این لغت یمنی است . (از متن اللغة). رجوع به زب ّ شود.
-
زببة
لغتنامه دهخدا
زببة. [ زَ ب َ ب َ ] (ع اِ) ج ِ زُب ّ. (منتهی الارب ) (قاموس ) (ناظم الاطباء). ازب و ازباب و زببه ج ِ زب است و اخیر از نوادر است . (تاج العروس ). زببه محرکه ج ِ زب بالضم ، نره مرد یا عام است . (آنندراج ).
-
ابوالزبان
لغتنامه دهخدا
ابوالزبان . [ اَ بُزْ زَب ْ با ] (اِخ )زَبانی . محدث است . رجوع به زَبانی ابوالزبان شود.
-
زباء
لغتنامه دهخدا
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام اسب اصیدف طائی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
-
زبوج
لغتنامه دهخدا
زبوج . [ زَب ْبو ] (ع اِ) زیتون . اَزِمّور. رجوع به ازمور شود.
-
زباد
لغتنامه دهخدا
زباد. [ زُب ْ با ] (ع اِ) گویند داروئی است خوشبو. (الفاظ الادویة).
-
زباطة
لغتنامه دهخدا
زباطة. [ زَب ْ با طَ ] (ع اِ) لغتی است در زباطه (مرغابی ). (اقرب الموارد).
-
زبان
لغتنامه دهخدا
زبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) از نصر است که نام موضعی است در حجاز. (معجم البلدان ).
-
زخم بر زخم
لغتنامه دهخدا
زخم بر زخم . [ زَب َ زَ ] (ق مرکب ) زخم فراوان . رجوع به «زخم » شود.
-
ازب العقبة
لغتنامه دهخدا
ازب العقبة.[ اَ زَب ْ بُل ْ ع َ ق َ ب َ ] (اِخ ) نام شیطانی است .
-
زبا
لغتنامه دهخدا
زبا. [ زَب ْ با ] (اِخ ) لغتی است در زباء. لقب ملکه ٔ روم . (تاج العروس ). رجوع به زباء شود.
-
زباء
لغتنامه دهخدا
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) آبی است مرطهیه را. (منتهی الارب ). آبی از آن بنی طهیّه از (قبیله ٔ) تمیم . (از معجم البلدان ).