کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زبی
لغتنامه دهخدا
زبی . [ زُ با] (ع اِ) پشتیهای بلند زمین که آب به آن نرسد. ج ِ زبیة بالضم ، و مثل است در عرب : بلغ السیل الزبی . (غیاث اللغات ). ج ِ زبیة است (پشته ای که آب بر آن فرونرود). (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ِ زبیه ، بمعنی رابیة (تپه ) که آب بدان نرسد. ...
-
زبی
لغتنامه دهخدا
زبی .[ زَب ْی ْ ] (ع مص ) بار کردن . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). بار کردن کسی را. (آنندراج ) (متن اللغة). حمل است و جوهری این شعر را بگواه آورده است : تلک استفدها و اعط الحکم والیهافانها بعض ما تزبی لک الرقم .و شعر زیر را ابن سیدة از کمیت آرد : اء ه...
-
واژههای همآوا
-
ظبی
لغتنامه دهخدا
ظبی . [ ظَب ْی ْ ] (اِخ ) کنیزکی ازآن ِ سعید فارسی که بر عصابه ٔ وی به زر نوشته بود:العین ُ قارئةٌلِما کتبت فی وَجْنتی ّ اَنامِل ُ الشجن .(عقدالفرید ج 8 ص 137).
-
ظبی
لغتنامه دهخدا
ظبی . [ ظَب ْی ْ ] (ع اِ) آهو. غزال . ابووَثاب . ج ، ظِباء، ظَبیات ، ظب ، ظُبی . و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 45 شود. || اسب فربه . || نشان و داغی بعضی عرب را. || (اِخ ) نام مردی است . || نام وادیی است متعلق به بنی تغلب در ساحل فرات . || نام موضعی است ...
-
ظبی
لغتنامه دهخدا
ظبی . [ ظُ ب َی ی ] (اِخ ) آبی است در خاک حجاز که دور از جاده ٔ حاج ّعراق واقع و میان آن تا النقرة یک روز فاصله است .
-
ظبی
لغتنامه دهخدا
ظبی . [ ظُ بی ی ] (ع اِ) ج ِ ظَبی .
-
ظبی
لغتنامه دهخدا
ظبی . [ ظُب ْ با ] (اِخ ) ناحیه ای است از سواد عراق نزدیک مداین .
-
ذبی
لغتنامه دهخدا
ذبی . [ ذِ ب ْ بی ی ] (ع اِ) سرهنگ شحنة.
-
ضبی
لغتنامه دهخدا
ضبی ٔ. [ ض َ ] (ع ص ) دوسیده ٔ به زمین . (منتهی الارب ).
-
ضبی
لغتنامه دهخدا
ضبی . [ ض َب ْ بی ] (اِخ ) عم مسعودبن خطاب . و او به امر حجاج بن یوسف و به دستیاری قتیبةبن مسلم پس از عزل وکیعبن حسان بجای وی در عداد شرطگان قتیبة درآمد. (عقد الفرید ج 1 ص 42).
-
ضبی
لغتنامه دهخدا
ضبی . [ ض َب ْبی ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم . رجوع به احمد... شود.
-
ضبی
لغتنامه دهخدا
ضبی . [ ض َب ْ بی ] (اِخ ) ابن ذری معروف به حَلحال . تابعی است .
-
ضبی
لغتنامه دهخدا
ضبی . [ ض َب ْ بی ] (اِخ ) ابوجعفر احمدبن یحیی بن احمدبن عمیرة الضبی القرطبی . از علماء اندلس . مولد اوبلش موضعی بباختر شهر لورقة. او مبادی علوم را پیش از آنکه به ده سالگی رسد فراگرفت . آنگاه بشمال افریقاشد و در بلاد آن نواحی بگشت و مراکش و سبتة را ب...
-
ضبی
لغتنامه دهخدا
ضبی . [ ض َب ْ بی ] (اِخ ) مفضل بن محمد. رجوع به مفضل ... شود.