کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبيب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زبیب
لغتنامه دهخدا
زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن ثعلبة یا زنیب (به نون ). صحابیی است عنبری . (منتهی الارب ). زبیب بن ثعلبةبن عمرو، صحابیی عنبری است از بنی تمیم و دارای وفادت است . او بهنگام وفود در راه مکه منزل میکرد و فرزندان او «عبداﷲ» و «زخی » و فرزندان این دو، یعنی ...
-
زبیب
لغتنامه دهخدا
زبیب . [ زَ ] (اِخ ) (دیر...) دیری است در نواحی خناصره روبروی دیر اسحاق . (از تاج العروس از تاریخ ابن العدیم ).
-
زبیب
لغتنامه دهخدا
زبیب . [ زَ ] (ع مص ) اجتماع آب دهان در دو کنج دهن . (از لسان العرب ). || بسیاری موی . مصدر زَب ّ. مصدر دیگرش زَبَب است . (متن اللغة). رجوع به ازب و زبب و زببه و زباء شود. || (اِ) کف آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (ناظم ال...
-
زبیب
لغتنامه دهخدا
زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابوصالح العمی . او از شهربن حوشب روایت دارد. (از الجرح و التعدیل تألیف ابوحاتم رازی چ حیدرآباد ج 3 ص 621).
-
زبیب
لغتنامه دهخدا
زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) پدر عبداﷲبن زبیب جندی تابعی . (منتهی الارب ). پدر عبداﷲبن زبیب تابعی است از قریه ٔ جند یمن . (از تاج العروس ).
-
زبیب
لغتنامه دهخدا
زبیب . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ضبابی . از شاعران اسلامی است . (از تاج العروس ).
-
زبیب
لغتنامه دهخدا
زبیب . [ زُ ب َ ] (ع ص مصغر) مصغر اَزَب ّ، بمعنی آنکه موی صورت و گوشهایش انبوه باشد. (از اقرب الموارد). مصغر مرخم ازب ّ است در این بیت که شاعر گوید:فآلیت لااشری زبیباً بغیره لکل اناس فی بعیرهم خبر. (محیط المحیط).|| (اِ مصغر) مصغر زب ّ. آلت رجولیت طفل...
-
زبیب منقی
لغتنامه دهخدا
زبیب منقی . [ زَ بی ب ِ م ُ ن َق ْ قا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبیب دانه بیرون کرده را منقی نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). منقی مویزدانه بیرون داده . (مقدمة الادب زمخشری چ فلوگل ص 59). رجوع به زبیب بیدانه و زبیب شود.
-
زبیب الجبل
لغتنامه دهخدا
زبیب الجبل . [ زَ بُل ْ ج َ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مویزک است ، منقی بلغم و رافع لکنت زبان . (منتهی الارب ). مویزک . (ناظم الاطباء). مویزک است ، منقی بلغم و رافع لکنت زبان . (آنندراج ). بیرونی آرد: مویزه نبات کوهی است و او را دانه ای باشد به لون سیاه . و ...
-
زبیب بری
لغتنامه دهخدا
زبیب بری . [ زَ بی ب ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبیب الجبل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مویزک . مویزج . مویزه . کشمش کرکی . مویزک عسلی . دبق . مویزک کوهی . رجوع به زبیب الجبل شود.
-
زبیب بیدانه
لغتنامه دهخدا
زبیب بیدانه . [ زَ بی ب ِ بی ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) نوع بیدانه ٔ زبیب را کشمش نامند. صاحب تحفه آرد: کشمش اسم فارسی زبیب بیدانه است و مویز نیز گویند و بهترین آن سبز بالیده است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن : کشمش ). مؤلف مخزن الادویه (پس از این که...
-
جستوجو در متن
-
زبائب
لغتنامه دهخدا
زبائب . [ زَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ زبیبة (واحد زبیب : مویز). (دهار). رجوع به زبیب و زبیبة شود.
-
میویزک
لغتنامه دهخدا
میویزک . [ می زَ ](اِ) میویزج . حب الرأس . زبیب الجبل . زبیب بری . اسطافیس اغریا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میویزج شود.
-
قوسطه
لغتنامه دهخدا
قوسطه . [ ] (اِ) زبیب است . (فهرست مخزن الادویه ).