کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زبری
لغتنامه دهخدا
زبری . [ زَ ب َ ] (حامص ) ظلم و ستم و زبردستی و تعدی . (ناظم الاطباء). برتری . تسلط. بالادست بودن .
-
زبری
لغتنامه دهخدا
زبری . [ زِ ] (حامص ) درشتی . خشونت . ضد نرمی . (ناظم الاطباء). زبربودن ناهمواری . جفاءة.
-
زبری
لغتنامه دهخدا
زبری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابراهیم بن عبداﷲبن علأبن زبر از فرزندان زبربن وهب و سرسلسله ٔ بطن «بنوزبر» است و از پدر خویش روایت دارد. (از انساب سمعانی ) (لباب الانساب ).
-
زبری
لغتنامه دهخدا
زبری . [ زُ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به زبر. بطنی از بنوسامه و یا زبربن وهب سرسلسله ٔ بطن مذکور و لقب برخی از محدثان است . رجوع به زُبَر و ماده ٔ زیر شود.
-
جستوجو در متن
-
خشنی
لغتنامه دهخدا
خشنی . [ خ َ ش ِ ] (حامص ) درشتی . زبری . ناهمواری .
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ] (اِخ ) جد قاضی ابومحمدعبداﷲبن احمد...بن عبدالرحمن بن زبر زبری . (تاج العروس ). رجوع به انساب سمعانی و زبری در این لغت نامه شود .
-
حرش
لغتنامه دهخدا
حرش . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) درشتی . (منتهی الارب ). زبری . خشونت . مقابل ملاست . (منتهی الارب ).
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زَ ] (اِخ ) جد عبداﷲبن علاء. از تبع تابعین است . (منتهی الارب ). جد ابوزبرعبداﷲبن علأبن زبربن عطاریف الربعی العبدی الدمشقی از تبع تابعین . (تاج العروس ). رجوع به انساب سمعانی ذیل زبری و زبری در این لغت نامه شود.
-
غلظت
لغتنامه دهخدا
غلظت . [ غ ِ ظَ ] (ع اِمص )غلظة. درشتی . (مجمل اللغة). رجوع به غلظة شود. || ستبری . (مجمل اللغه ). سطبری . مقابل تُنکی . مقابل رقت . سطبرا. کلفتی . زبری . رجوع به غلظة شود.
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن وهب بن وثاق بن وهب بن سعدبن شطن بن مالک بن لوی بن الحرث بن سامةبن لوی . سرسلسله ٔ بطن زبر از بنوسامة (از بطون بنی لوی ). و جد ابراهیم بن عبداﷲ زبری راوی . رجوع به تاج العروس و انساب سمعانی و لباب الانساب و زُبَری ّ و ماده ٔ...
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از بنوسامةبن لوی که به نام یکی از رجال این بطن خوانده شده و او زبربن وهب بن وثاق ... بن سامةبن لوی است . (تاج العروس ). رجوع به انساب سمعانی برگ 270 و لباب الانساب و زبربن وهب و زُبَری ّ شود.
-
مملس
لغتنامه دهخدا
مملس . [ م ُ م َل ْ ل ِ ] (ع ص ) (اصطلاح طب ) دراصطلاح طب ، دارویی است که به عضوی که مبتلا به خشکی وزبری شده باشد، می نهند تا دفع زبری و خشکی و خشونت از آن عضو بشود. (از قانون ابوعلی کتاب 2 ص 150 و کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه درشتی را به ملاست بدل ک...
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ َ ش ِ ] (ع ص ) درشت از هر چیز. (قاموس اللغه ). مقابل لین . صلب . زبر. زمخت . ناهموار. ناخوار. ناهنجار. (یادداشت بخط مؤلف ). درشت غیر املس از هرچیزی . (از منتهی الارب ). ج ، خِشان . || یکی از پانزده وجعی که صاحب نام اند: دردی است که با او د...
-
زبرین
لغتنامه دهخدا
زبرین . [ زَ ب َ ] (ص نسبی ) مقابل زیرین باشد. (آنندراج ). منسوب به زبر. ضد پایین .(ناظم الاطباء). اعلی . علوی . فوقانی . مقابل تحتانی : نیمه ٔ زبرینشان [ مردم سودان ] کوتاه است و نیمه ٔ زیرین دراز. (حدود العالم ). چون بزبرین پاره ٔ او شود حرکت او سو...