کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زبب
لغتنامه دهخدا
زبب . [ زَ ب َ ] (ع اِ) موی ریزه ٔ زرد. (منتهی الارب ). موی زرد خرد را میگویند. (ترجمه ٔ قاموس ). زغب . (قاموس ) (اقرب الموارد). موی ریزه ٔ زرد و زغب . (ناظم الاطباء). درازی و انبوهی موی مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). در ما یعنی درانسان بسیاری...
-
واژههای همآوا
-
ذبب
لغتنامه دهخدا
ذبب . [ ذَ ب َ ] (ع مص ) ذَب ّ. ذبوب . ذَبب ِ شفه ؛ هواسیدن و خوشیدن و پژمریدن لب از تشنگی و جز آن . || ذبب جسم ؛ لاغر شدن تن . || ذبب نبت ؛ پژمریدن گیاه . پلاسیدن سبزه . || ذبب نهار؛ اندک باقی ماندن از روز. || ذبب لون ؛ بگردیدن گونه . متغیر شدن رنگ ...
-
جستوجو در متن
-
زباوان
لغتنامه دهخدا
زباوان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) دو مرغزارند مر آل عبداﷲبن عامری کُربُز را.(منتهی الارب ). رجوع به تاج العروس ذیل «زبب » شود.
-
زب
لغتنامه دهخدا
زب . [ زَب ب ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسیاری موی گردن بعیر. (آنندراج ) . || مجازاً، نزدیکی خورشید بغروب . و این مأخوذ است از زبب (کثرت موی صورت )، زیرا خورشید بهنگام غروب متواری میگردد مانن...
-
زبیبتان
لغتنامه دهخدا
زبیبتان . [ زَ بی ب َ ] (ع اِ) کفک دو کنج دهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب خشک شده ٔ دهان که بر محل بهم رسیدن دو لب نزدیک زبان جمع میگردد. گویند: «زبب فمه »؛ هرگاه در دو کنج لبانش زبیبة (آب خشک شده ) دیده شود. (از تاج العروس ). آب خشک شده در دو طر...
-
تزبیب
لغتنامه دهخدا
تزبیب . [ ت َ ] (ع مص ) قریب به فروشدن گردیدن آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میل کردن و نزدیک شدن آفتاب به غروب . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). || با کف شدن دهن . (تاج المصادربیهقی ). کف بر دهن آوردن . (زوزنی ): تکل...
-
زباء
لغتنامه دهخدا
زباء. [ زَب ْ با ] (ع ص ) مؤنث ازب . زن بسیارموی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زن درازموی . (آنندراج ). زن که بر ابروان و دستان و بازوان موی فراوان دارد. (تاج العروس ). رجوع به زب شود. || مجازاً، داهیه ٔ سخت و منکر. و این مجاز است مأخوذ از معنی ...
-
زبیب
لغتنامه دهخدا
زبیب . [ زَ ] (ع مص ) اجتماع آب دهان در دو کنج دهن . (از لسان العرب ). || بسیاری موی . مصدر زَب ّ. مصدر دیگرش زَبَب است . (متن اللغة). رجوع به ازب و زبب و زببه و زباء شود. || (اِ) کف آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (ناظم ال...