کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبان شناسی پیکره ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیم زبان
لغتنامه دهخدا
نیم زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از کم گو و شخصی که از حیا و ادب یا از صلابت و مهابت مخاطب سخن نتواند گفت . (آنندراج ). کسی که از خجالت و شرمساری یا حماقت یا جهتی دیگر نمی تواند سخن گوید و حرف زند. (ناظم الاطباء) : گرچه روی سخن امروز سراسر با ماست م...
-
نیمه زبان
لغتنامه دهخدا
نیمه زبان . [ م َ / م ِ زَ ] (ص مرکب ) آنکه بعض حروف را به جای بعض دیگر آرد چون لام به جای راء و دال به جای گاف و تاء به جای کاف . (یادداشت مؤلف ).
-
ول زبان
لغتنامه دهخدا
ول زبان . [ وِ زَ ] (ص مرکب ) کسی که سخن بیهوده گوید. حرف مفت زن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
هرزه زبان
لغتنامه دهخدا
هرزه زبان . [ هََ زَ / زِ زَ ] (ص مرکب ) هرزه دهن . آنکه سخنان یاوه و بیهوده گوید. رجوع به هرزه دهن شود.
-
آتش زبان
لغتنامه دهخدا
آتش زبان . [ ت َ زَ ] (ص مرکب ) تیز و تند زبان : سعدی آتش زبانم وز غمت سوزان چو شمعبا همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست .سعدی .
-
تلخ زبان
لغتنامه دهخدا
تلخ زبان . [ ت َ زَ ] (ص مرکب )آنکه به درشتی و تلخی سخن گوید. (ناظم الاطباء). تلخ پاسخ و تلخ گفتار. (بهار عجم ) (آنندراج ) : باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شودتلخی می نمک تلخی بادام شود.صائب (از آنندراج ).
-
زاغ زبان
لغتنامه دهخدا
زاغ زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایت از مردم سیاه زبان باشد یعنی کسانی که نفرین ایشان را اثری هست . (برهان قاطع). کنایه از سیه زبان است . (آنندراج ). || در اسب تعریف است . (برهان قاطع). و سیاهی زبان از محسنات اسب میباشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از قلم ...
-
زبان بندی
لغتنامه دهخدا
زبان بندی . [ زَ بام ْ ب َ ] (حامص مرکب ) اظهار و بیان گواهان بقید قلم درآوردن . (آنندراج ). شهادت شاهد. || افسونگری . (ناظم الاطباء). عملی که جادویان و دعانویسان ادعا کنند که دشمنان را از گفتارهای بد نزد پادشاه یا شوهر و غیره بازدارد. عمل سحری که دش...
-
زبان تاک
لغتنامه دهخدا
زبان تاک . [ زَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (آنندراج ) . در شاهد زیر ظاهراًبه معنی خوشه یا دانه ٔ انگور آمده است : تا نگوید حرف ، یکسر دختر رز را بکش باغبان دانسته میبرد زبان تاک را.هاشم (از آنندراج ).
-
زبان تران
لغتنامه دهخدا
زبان تران . [ زَ ت َ ] (ص مرکب ) هجوگو. فحاش . بدگو. دشنام گو. (ناظم الاطباء).
-
زبان توتی
لغتنامه دهخدا
زبان توتی . [ زَ ] (اِ مرکب ) یا طوطی . گیاهی است و توتی مرغی است سبز و گویا و معروف . و این لغت فارسی است و در فارسی طاء نیامده و آنرا معرب کرده اند و به عربی آنرا ببغا گویند بهر دو بای تازی و این که بعضی ببغا خوانده اند سهو است و آن باشه است . (انج...
-
زبان تیز
لغتنامه دهخدا
زبان تیز. [ زَ ] (ص مرکب ) زبان گشاده در سخن . طلق اللسان . زبان آور. گویا. اَذلَق .(منتهی الارب ). بَلتَعی ّ. (منتهی الارب ) : کندپایم در حضور اما زبان تیزم بمدح تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این . خاقانی .درختش ز طوبی دل آویزترگیاهش ز سوسن زبان تی...
-
زبان چرب
لغتنامه دهخدا
زبان چرب . [ زَ چ َ ] (ص مرکب ) صاحب زبان نرم و ملایم . چرب سخن . نرم زبان : فریدون از آن نامداران خویش یکی را گرانمایه تر خواند پیش که بیداردل بود و پاکیزه مغززبان چرب و شایسته ٔ کار نغز. فردوسی .جوان زبان چرب و شیرین سخن به از پیر نستوه گشته سخن . ...
-
زبان داری
لغتنامه دهخدا
زبان داری . [ زَ ] (حامص مرکب )زبان دار بودن . رجوع به زبان دار و زبان داشتن شود.
-
زبان دان
لغتنامه دهخدا
زبان دان . [ زَ ] (نف مرکب ) اهل زبان . مترجم و کسی که زبانهای متعدد میداند. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که همه ٔ زبانها را بداند. (برهان قاطع). آنکه همه ٔ زبانها را داند و بیان و ترجمه تواند. (انجمن آرای ناصری ). آنکه زبانها را بداند و بیان و ترجم...