کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبان سرخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زبان سرخ
لغتنامه دهخدا
زبان سرخ . [ زَ ن ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبان ، عضو معروف . (آنندراج ) : سرسبز از زبان سرخ خود بر باد داد آنکس که از اهل سخن چون طوطی از تقلید سر بر زد.میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
زبان بر زبان داشتن
لغتنامه دهخدا
زبان بر زبان داشتن . [ زَ ب َزَ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف زبان در ته زبان داشتن . برگفته ای ثابت نبودن و هر دم چیزی گفتن . (آنندراج ).
-
زبان به زبان مالیدن
لغتنامه دهخدا
زبان به زبان مالیدن . [ زَ ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) با ترس و تردد، گنگ و غیر صریح سخن گفتن .
-
زبان بی زبان
لغتنامه دهخدا
زبان بی زبان . [ زَ ن ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قلم . (ناظم الاطباء). || زبان گنگ .(ناظم الاطباء). || زبان حیوانات . (ناظم الاطباء). || بیان گنگانه . (ناظم الاطباء).
-
عیسی زبان
لغتنامه دهخدا
عیسی زبان . [ سا زَ ](ص مرکب ) دارنده ٔ زبانی چون زبان عیسی : سوسن یک روزه ٔ عیسی زبان داده به صبح از کف موسی نشان .نظامی .
-
گستاخ زبان
لغتنامه دهخدا
گستاخ زبان . [ گ ُ زَ ] (ص مرکب ) آنکه در گفتار جسور و بی باک باشد. گستاخ سخن . گستاخ گوی . رجوع به گستاخ گوی و گستاخ سخن شود.
-
گشاده زبان
لغتنامه دهخدا
گشاده زبان . [ گ ُ دَ / دِ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. (برهان ). کنایه از فصیح زبان . (انجمن آرا). بافصاحت . طلق اللسان : جوانی بیامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و طبع روان . فردوسی .گشاده زبان و جوانیت هست سخن گفتن پهلوانیت هست . فردو...
-
گنجشک زبان
لغتنامه دهخدا
گنجشک زبان . [ گ ُ ج ِ زَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول عوام ، به معنی بنجشگ زوان است . رجوع به بنجشگ زوان و زبان گنجشک شود.
-
گنده زبان
لغتنامه دهخدا
گنده زبان . [ گ َ دَ / دِ زَ ] (ص مرکب ) آنکه بسیار بدِ مردمان گوید. بدزبان : هرچه بخواهد بده که گنده زبان است دیو رمیده نه کنده داند و نه رش .منجیک .
-
کلته زبان
لغتنامه دهخدا
کلته زبان . [ ک َ ت َ / ت ِ زَ ] (ص مرکب ) گنگ . (از غیاث ). آنکه زبانش به تلفظ درست حروف جاری نگردد. کسی که حرفها را از مخرج آنها ادا نتواند کرد. (فرهنگ فارسی معین ) : روز و شب هست دراطراف جهان سرگردان تا یکی کلته زبان جاهل احمق به کجاست .امیرخسرو (...
-
کوتاه زبان
لغتنامه دهخدا
کوتاه زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کسی که در سخن گفتن عاجز باشد. آنکه گفتارش فصیح نباشد. کوته زبان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوته زبان شود. || آنکه به علت نداشتن حق ، دعوی نتواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کم سخن . آنکه دراززبان نباشد. و رجوع...
-
کوته زبان
لغتنامه دهخدا
کوته زبان . [ ت َه ْ زَ ] (ص مرکب ) کوتاه زبان . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه به جهت نداشتن حق ، دعوی نتواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز طمع است کوته زبان مرد آزچو شد طمع کوته ، زبان شد دراز. اسدی .و رجوع به کوتاه زبان شود.
-
گران زبان
لغتنامه دهخدا
گران زبان . [ گ ِ زَ ] (ص مرکب ) الکن . کسی که زبانش در سخن گفتن سنگین است و بسختی سخن ادا کند. طَبّاقاء. (مهذب الاسماء). رجوع به طباقاء شود. که زبانش سنگین است در سخن گفتن . فدم . (دستور اللغه ). قتول . (مهذب الاسماء).
-
گرفته زبان
لغتنامه دهخدا
گرفته زبان . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ زَ ] (ص مرکب ) آنکه بر سخن گفتن قادر نباشد. (آنندراج ).