کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبانزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
زبان زد
لغتنامه دهخدا
زبان زد. [ زَ زَ ] (ن مف مرکب مرخم ) روزمره و محاوره . (آنندراج ). گفتگوی هر روزه و مذاکره ٔ هر روزه . (ناظم الاطباء). || مشهور، سائر چون مثل ، مطلبی که بر سر زبانها است . رجوع به زبان زد شدن شود.
-
جستوجو در متن
-
کازالس
لغتنامه دهخدا
کازالس . (اِخ ) پابلو. موسیقیدان اسپانیائی متولد در «واندرل » (کاتالونی کتلونیه ) به سال 1876. شهرت او در نواختن «ویولونسل » زبانزد است .
-
اثره
لغتنامه دهخدا
اثره . [ اُ رَ ] (ع اِ) اُثرَت . تنگ سال . || حال ناخوش . || بزرگواری موروثی که زبانزد مردم باشد. || بقیه ای از علم که برگزیده شود. || نشانی است در باطن سپل شتر که به آهن کرده شود تا بدان پی آن شتر گیرند. (منتهی الارب ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن معین همدانی مالکی ، ملقب بمجدالدین ،صهر وزیر ابن حنا. وی خطیب فیوم و در بزرگواری و مکارم زبانزد بود و در 721 هَ .ق . هم بفیوم درگذشت .
-
دایم المعروف
لغتنامه دهخدا
دایم المعروف . [ ی ِ مُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ) پیوسته سرشناس . همیشه زبانزد. همه گاه شناخته شده : توقعست ز انعام دایم المعروف زبهر آنکه نه امروز میکند افضال .سعدی .
-
مأثرة
لغتنامه دهخدا
مأثرة. [ م َءْ ث َ رَ / م َءْ ث ُ رَ ] (ع اِ) کردار نیکو. (دهار). بزرگواری موروثی که زبانزد مردم باشد. ج ، مآثر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مکرمت موروثی . ج ، مآثر. (از اقرب الموارد). مفخرت . مکرمت . بزرگواری . شرف . (یادداشت به خط مر...
-
بر زبان افکندن
لغتنامه دهخدا
بر زبان افکندن . [ ب َ زَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زبانزد کردن و رسوا نمودن : گلعذاری شور شوخی در جهان افکنده است همچو بلبل بیدلی را بر زبان افکنده است . دانش (آنندراج ).بی زبانی بر زبان مردمم افکنده است هستم از فیض خموشی هاگرفتار نفس .واله (آ...
-
زبیری
لغتنامه دهخدا
زبیری . [ زُ ب َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عطأاﷲبن عوض اسکندرانی ، ملقب به ناصرالدین . از افاضل اوائل قرن نهم هجری است که در عربیت و حسن معاشرت و محامد صفات زبانزد بوده است . در بدایت حال قاضی بلده ٔ خود بود و سپس به قاهره رفت و در آنجا نیزعهده دار مقا...
-
کرزوس
لغتنامه دهخدا
کرزوس . [ کْرِ / ک ِ رِ ] (اِخ ) پادشاه لیدیه و پسر آلیات معاصر کورش بزرگ بود و چندان در آبادانی سارد پایتخت لیدیه کوشید که یونانیان آنجا را سارد زرین می گفتند. این پادشاه توانست تمام ولایات آسیای صغیر را جزلیکیه و کیلیکیه به اطاعت آورد. ثروت سرشار و...
-
ابوبحر
لغتنامه دهخدا
ابوبحر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) کنیت احنف ضحاک بن قیس بن معویةبن حصین بن عباده ، مشهور بحلم . از اکابر تابعین . او زمان رسول صلوات اﷲعلیه را دریافت لکن بشرف صحبت نرسید و سید صلوات اﷲعلیه او را دعا کرده است و او متصف بعلم و حلم و عقل و دها بود و بالخاصه ...
-
قدامة
لغتنامه دهخدا
قدامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) ابن جعفر مکنی به ابوالفرج کاتب بغدادی به گفته ٔ یاقوت نصرانی بود و به دست المکتفی باﷲ اسلام آورد. وی یکی از فصحا و بلغا و فلاسفه و در علم منطق زبانزد دانشمندان بود. ابوالفرج بن جوزی مرگ او را به سال 337 هَ. ق . نوشته و صاحب ...
-
قاسم امام
لغتنامه دهخدا
قاسم امام . [ س ِ اِ ] (اِخ ) (میرزا) ابن خواجه جلال الدین میرکی . از اعیان و اشراف هرات بود. وی در جوانی به تحصیل علوم همت گماشت و به مطالعه ٔ رسائل متداول عصر پرداخت و در خوشنویسی زبانزد عموم گردید و در فن شطرنج صغیر و کبیر مهارت تمام یافت . اشعار ...
-
حبی
لغتنامه دهخدا
حبی . [ ح ُب ْ با ] (اِخ ) زنی بود از اهل مدینه که بشبق و گشن خواهی معروف بود، و «أشبق من حبی » از امثال سائره است . میدانی در تحت این عنوان گوید: وقتی که مروان بن حکم والی مدینه بود، پسر حبی که سی یا چهل ساله بود شکایت به نزد مروان برد که مادرم با ...
-
ابراهیم ادهم
لغتنامه دهخدا
ابراهیم ادهم . [ اِ م ِ اَ هََ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصوربن زید بلخی . نام یکی از اکابر زُهّادنیمه ٔ اول قرن دوم هجری است که به سال 160 یا 166 هَ .ق . در غزای بیزنطیه بشهادت رسیده است و پسر خواهراو محمدبن کناسه شاعر کرخی متوفی به 207 ...