کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاید
لغتنامه دهخدا
زاید. [ ی ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) شیخ زائد. قریه ای است در مصر. (از ملحقات المنجد).
-
زاید
لغتنامه دهخدا
زاید. [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) زائد. نموکننده و افزون شونده . (اقرب الموارد). بالنده . افزون شونده . نموکننده . (ناظم الاطباء). || مافوق . علاوه و زیادتر و افزون تر. (ناظم الاطباء). || افزون . (آنندراج ). فراوان . بسیار : خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است ...
-
واژههای مشابه
-
تجنیس زاید
لغتنامه دهخدا
تجنیس زاید. [ ت َ س ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و مذیل نیز خوانند و آن چنان باشد که هر دو کلمه ٔ متجانس بحروف و حرکات متفق باشند اما در آخر یک کلمه حرفی زیادت بود، مثال : هو حام حامل لاعباءالامور و کاف کافل لمصالح الجمهور. دیگر: انا من زمانی زمان...
-
حسین زاید
لغتنامه دهخدا
حسین زاید. [ ح ُ س َ ن ِ ءِ ] (اِخ ) ازهری فلکی منجم . او راست : «المطلع السعید فی حسابات الکواکب علی الرصد الجدید» که در قاهره 1304 هَ . ق . در حیات مؤلف چاپ شده است . (معجم المؤلفین از ایضاح المکنون ).
-
زاید ثقه
لغتنامه دهخدا
زاید ثقه . [ ی ِ دِ ث ِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زائد ثقه . در اصطلاح محدثان ، حدیثی است که یک راوی ثقه بدان متفرد باشد و مضمون آن در احادیث راویان دیگر نیامده باشد. در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد محدثان ، زائد ثقه سه گونه است :1 - حدیث...
-
جستوجو در متن
-
زایا
لغتنامه دهخدا
زایا. (نف ) زاینده . آنکه زاید.
-
دخترزای
لغتنامه دهخدا
دخترزای . [ دُ ت َ ] (نف مرکب ) زنی که دختر زاید. صفت زنی که بیشتر دختر زاید. که فرزند ماده بدنیا آرد.
-
متأم
لغتنامه دهخدا
متأم . [ م ُ ءِ ](ع ص ) زنی که دو زاید. (آنندراج ). زنی که دوگانه زاید. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُتئِم و مِتآم شود.
-
مخرف
لغتنامه دهخدا
مخرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) گوسفندی که بره زاید در خریف . (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گوسفندی که در خریف می زاید. (ناظم الاطباء). || ناقه که بچه زاید در همان وقت که آبستن شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ماده شتری که...
-
رباعی مزید
لغتنامه دهخدا
رباعی مزید. [ رُ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلمه ای را گویند (اعم از اسم و فعل ) که چهار حرف اصلی با یک یا چند حرف زاید داشته باشد:- اسم رباعی مزید ؛ اسمی است که چهار حرف اصلی با یک یا چند حرف زاید داشته باشد، مانند: دَراهِم جمع دِرْهَم و جُعَ...
-
پرزا
لغتنامه دهخدا
پرزا. [ پ ُ ] (نف مرکب ) که بسیار بچه زاید.
-
غلانیة
لغتنامه دهخدا
غلانیة. [ غ َ ی َ ] (ع مص ) گرانی و جوشش . و نون زاید است . (از منتهی الارب ). گران دانستن قیمت چیزی ، و نون آن زاید است . (از اقرب الموارد).
-
محبش
لغتنامه دهخدا
محبش . [م ُ ب ِ ] (ع ص ) زنی که بچه ٔ سیاه زاید. (آنندراج ).