کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاگ
لغتنامه دهخدا
زاگ . (اِ) گوهری است کانی که بنمک ماند و معرب آن زاج است . (برهان قاطع). زاج معرب زاگ است . (از المعرب جوالیقی ). و نیز خاصیت آن است میان زاگ ، که او خاکی است و میان مازو کو بار درخت است که چون با یکدیگر آمیخته شوند، سپس از انک هر دو زردند سیاه بغایت...
-
واژههای مشابه
-
زاگ سرخ
لغتنامه دهخدا
زاگ سرخ . [ گ ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن را برومی قلقند گویند. (برهان قاطع). و رجوع به زاج احمر و زاج سرخ شود.
-
زاگ سفید
لغتنامه دهخدا
زاگ سفید. [ گ ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و آن را بعربی شب یمانی گویند با تشدید بای ابجد. (برهان قاطع). و رجوع به زاج و زاج سفید و زاج ابیض شود.
-
زاگ سیاه
لغتنامه دهخدا
زاگ سیاه . [ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن را بعربی زاج الاساکفه گویند. (برهان قاطع). و رجوع به زاج اساکفه و زاج کفشگران شود.
-
زاگ زرد
لغتنامه دهخدا
زاگ زرد. [ گ ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن را برومی قلقطار نامند و بفارسی زاگ شتردندان گویند. (برهان قاطع). و رجوع به زاج و زاج اصفر و زاج شتردندان شود.
-
زاگ سبز
لغتنامه دهخدا
زاگ سبز. [ گ ِ س َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) و آن را برومی قلقدیس خوانندو بیونانی خلقینس و در اختیارات زاج سفید را قلقدیس و زاج سبز را قلقند نوشته اند. (برهان قاطع). و رجوع به زاج و زاج سبز شود.
-
جستوجو در متن
-
زاگاب
لغتنامه دهخدا
زاگاب . (اِ مرکب ) مداد است . (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ). و رجوع به زاگ شود.
-
بلخچ
لغتنامه دهخدا
بلخچ . [ ب َ خ َ / ب َ ل َ ] (اِ) زاج سیاه را گویند که قلیا باشد. (برهان ). زاگ سیاه . (الفاظ الادویة). زاگ سیاه که بدان خضاب کنندبه تازی زاج گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). لخچ . شخار.
-
زاغ سفید
لغتنامه دهخدا
زاغ سفید. [ غ ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زاج سفید و زاگ سفید شود.
-
لخج
لغتنامه دهخدا
لخج . [ ل َ] (اِ) زاگ سیه که رنگرزان دارند. لخچ : بینی آن زلفینکان چون چنبری بالابخم کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس .طیان .
-
کسیس
لغتنامه دهخدا
کسیس . [ ک َ ] (اِ) دارویی باشد که به سبب آن جوهر فولاد ظاهر گردد. (برهان ). دارویی که بدان تاب می دهند فولاد را. (ناظم الاطباء). زاگ زرد که چون در آتش اندازند و بعد از آن بسایند و بر پولاد مالند جوهر پیدا آید. (فرهنگ رشیدی ).
-
خطرمند
لغتنامه دهخدا
خطرمند. [ خ َ طَ م َ ] (ص مرکب ) گرانبها. قیمتی . (از آنندراج ) : خواسته گرچه عزیز است و خطرمند بودبر آن خواسته ده خواسته را نیست خطر. فرخی .... لکن زاگ خطرمند باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زَ ] (اِ) مخفف زاک است و آن جوهری باشد شبیه به نمک . (برهان ). مخفف زاک یعنی زاج . (انجمن آرا) (آنندراج ). زاک . زاج . (ناظم الاطباء). زگ . زاگ . زاج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زاج شود. || رنگ سیاه . (ناظم الاطباء).