کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاک
لغتنامه دهخدا
زاک . (اِ) لک . (شرفنامه ٔ منیری ). || همان زمج بلور است . (شرفنامه ٔ منیری ) : نقش ماهی را چه دریا و چه خاک رنگ هندو را چه صابون و چه زاک . (مثنوی ).و رجوع به المعرب جوالیقی وفرهنگ شعوری ، غیاث اللغات ، زاغ ، زاج ،زاگ ، لخچ ، زمج ،شب و زمه شود.
-
زاک
لغتنامه دهخدا
زاک . (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 30هزارگزی شمال باختری مشهد و 1000گزی خاور راه مشهد به ارداک . در منطقه ای جلگه ، سردسیر. سکنه ٔ آن 777 تن ، فارسی زبان اند و دارای آب از رودخانه و محصول غلات و کنجد است . (از فرهنگ...
-
زاک
لغتنامه دهخدا
زاک . (ع ص ) مخفف زاکی مرد پاکیزه و نیکو.
-
زاک
لغتنامه دهخدا
زاک . [ زاک ک ] (ع ص ) خشمناک . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
-
واژههای همآوا
-
ذاک
لغتنامه دهخدا
ذاک . [ ک َ ] (ع اِ) اسم اشاره ٔ به مذکر بعید است . آن .
-
ذاک
لغتنامه دهخدا
ذاک . [ کِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذکو. ذاکی . مسک ٌ ذاک ، مشکی تیزبوی . مشکی تندبوی .
-
جستوجو در متن
-
زک
لغتنامه دهخدا
زک . [ زَ ] (اِ) مخفف زاک است و آن جوهری باشد شبیه به نمک . (برهان ). مخفف زاک یعنی زاج . (انجمن آرا) (آنندراج ). زاک . زاج . (ناظم الاطباء). زگ . زاگ . زاج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زاج شود. || رنگ سیاه . (ناظم الاطباء).
-
نکاب
لغتنامه دهخدا
نکاب . [ ن َ ] (اِ) نک . زاج . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). زاک . زک . زمه . (ازجهانگیری ) زاک . ظاهراً تصحیف زکاب است . (رشیدی ). || بعضی آب زاج را گفته اند. || بعضی گویند مخفف نمک آب است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
لخچ
لغتنامه دهخدا
لخچ . [ ل َ خ َ / ل َ ] (اِ) لخج . زاک سیاه رنگ رزان بود. (اوبهی ). زاج سیاه و اشخارباشد که آن را قلیا گویند. (برهان ). زاک زرد است چون با مازو جفت شود رنگ سیاه دهد. رجوع به لخج شود.
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . [ سِن ْ ] (ع ص ) هو داس لا زاک ؛ او کم شونده است نه گوالنده . (منتهی الارب ).
-
نک
لغتنامه دهخدا
نک . [ ن َ ] (اِ) زاج و زمه را گویند وآن چیزی است شبیه به نمک . (برهان قاطع) (آنندراج ). زاک . زاغ . شب ّ. زمچ . زمه . (یادداشت مؤلف ). مصحف زک است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به زک شود.
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) زاج سفید را گویند ومعرب آن زمج است و بعضی گویند سنگی است شبیه به زاج . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سنگی است سفید که به هندی بهتکردی گویند. (فرهنگ رشیدی ). زاج . زاغ . زاک . شب . زمچ . نَک . (یادداشت بخط مرحوم ده...
-
زمچ
لغتنامه دهخدا
زمچ . [ زَ ] (اِ) بمعنی زاج است مطلقاً، چه زاج سفید را زمچ بلور می گویند. (برهان ) (آنندراج ).زاج . (ناظم الاطباء). زاغ . زاک . زمه . زاج . شب . نک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمج . (شرفنامه ٔ منیری ).- زمچ بلور ؛ زاج سفید را گویند و به عربی «شب یما...