کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاور
لغتنامه دهخدا
زاور. [ وَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء اشتیخن در صغد. (ازانساب سمعانی ). یاقوت آرد: ابوسعد (سمعانی ) گوید: زاور قریه ای است در اشتیخن صغد. (از معجم البلدان ).
-
زاور
لغتنامه دهخدا
زاور. [ وَ ] (ص ، اِ) خادم و خدمتگار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). چاکر و خادم . و بدین معنی از ریشه ٔ زور است . (فرهنگ نظام ) : چیست چندین آب و گل را پیروی کردن ز حرص آب و گل خود مر ترا بسته میان زاوری . سنائی .و رجوع به زاوری شود. || و بمعنی زنده ...
-
زاور
لغتنامه دهخدا
زاور. [ وَ ](اِخ ) قریه ای است در عراق و بدانجا منسوب است نهر زاور که متصل به عکبرا است و این سخن از نصر است . (ازمعجم البلدان ). و در همان کتاب آمده : قریه ٔ زاور درکنار نهر زاور است . (از معجم البلدان ، نهر زاور).
-
زاور
لغتنامه دهخدا
زاور.[ وَ ] (اِخ ) نهر... نهری است متصل به عکبرا و قریه ٔ زاور کنار آن است . (از معجم البلدان ، نهر زاور).
-
واژههای مشابه
-
زاور فرتاش
لغتنامه دهخدا
زاور فرتاش . [ وَ ف َ ] (ص مرکب ) ممتنعالوجود را گویند چه زاور بمعنی ممتنع و فرتاش بمعنی وجود باشد. (برهان قاطع). محال و ممتنع الوجود. (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
ذعور
لغتنامه دهخدا
ذعور. [ ذَ ] (ع ص ) مُتَذعر. ترسنده . || زن ترسنده از ریبه و تهمت . زن ترسان از بدنامی . زنی ترسنده . (مهذب الاسماء). زن ترسنده از بهتان و سخن بد. || ناقه ٔ ذعور؛ ماده شتری که چون دست بر پستان وی نهند خویشتن را درکشد.
-
زعور
لغتنامه دهخدا
زعور. [ زَ وَ ] (اِخ ) پدر بطنی است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
بی زوار
لغتنامه دهخدا
بی زوار. [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زوار) بی زاور. آنکه تیماردار ندارد. بی پرستار. بینوا. بی پناه : منم بی زواری بزندان شاه کسی را بنزدیک من نیست راه . فردوسی .رجوع به زوار و زاور و بی زاور شود.
-
بیزاور
لغتنامه دهخدا
بیزاور. [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زاور) بی پرستار. بی سرپرست . آنکه تیمار او ندارد. که کس تعهد کار او نکند : مگر بستگانند و بیچارگان و بی توشگانند و بیزاورا.؟ (از لغت فرس اسدی ).
-
گنجشکوئیه
لغتنامه دهخدا
گنجشکوئیه . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان که در 22000گزی شمال خاوری زرند و2000گزی جنوب راه مالرو زرند به زاور واقع شده و سکنه ٔ آن 13 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
درآب
لغتنامه دهخدا
درآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان ، در 42هزارگزی شمال خاوری زرند. سر راه مالرو خانوک به زاور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
زارچو
لغتنامه دهخدا
زارچو. (اِخ )ده کوچکی است از دهستان دشت بخش زرند شهرستان جیرفت 40هزارگزی شمال خاوری زرند و 14هزارگزی خاور راه فرعی زرند به زاور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).