کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زاو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زاو
لغتنامه دهخدا
زاو. (ص ) قوی و زبردست پرزور را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). پهلوان و زورآور و زبردست و قوی و پرزور. (ناظم الاطباء) : اشک میراند او که ای هندوی زاوشیر را کردی اسیر دم گاو. مولوی . || استاد بنا و گلکار . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بنا و سازنده...
-
واژههای همآوا
-
زعو
لغتنامه دهخدا
زعو. [ زَع ْوْ ] (ع مص ) عدل نمودن . داوری کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
ضعو
لغتنامه دهخدا
ضعو. [ ض َع ْوْ ] (ع مص ) پوشیده شدن . پنهان گردیدن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
زاویل
لغتنامه دهخدا
زاویل . (اِ) استاد بنا و گل کار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بنّا که سازنده ٔ عمارت و غیر آن است و الفاظ دیگرش ، زاو و راز است و رشیدی زاویر ضبط کرده . (فرهنگ نظام ). رجوع به زاویه شود.
-
ناتر
لغتنامه دهخدا
ناتر. [ ت َ ] (ص مرکب ) تر نشده . خشک . مقابل تر به معنی خیس و نمناک و مرطوب : بهشتم که پر آب دیدی دو خم یکی زاو تهی مانده بد تا بدم دو از آب دایم سراسر بدی میانه تهی خشک و ناتر بدی .فردوسی .
-
زاوه ٔ خواف
لغتنامه دهخدا
زاوه ٔ خواف . [ وَ ی ِ خا ] (اِخ ) زاو است . فصیح خوافی آرد: وفات رکن الدین محمود سلطان سنجان در سنجان زاوه ٔ خواف . (تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 300 و تعلیقات قزوینی بر شد الازار ص 539). رجوع به زاده شود.
-
گوکجه
لغتنامه دهخدا
گوکجه . [ گ ُ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان ، بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس . در 19000گزی شمال خاوری کلاله واقع است . در دشت و هوای آن معتدل ، سکنه ٔ آن 290 تن است . آب آن از رودخانه ٔ زاو و محصول آن برنج ، غلات ، حبوبات ، توتون و سیگار و شغل ا...
-
قره یسر
لغتنامه دهخدا
قره یسر. [ ق َ رَ ی ِ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 36000 هزارگزی شمال خاوری کلاله . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از رودخانه ٔ زاو و قودنه و محصول آن غلات ...
-
اروند
لغتنامه دهخدا
اروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) نام پدر لهراسب شاه که نسب وی بکیقباد میرسد. (سروری ) (برهان ) : که لهراسب بد پور اروندشاه که او را بدی آنزمان تاج و گاه . فردوسی .باید دانست که بنابر مندرجات کتب دینی مزدیسنا لهراسب پسر زاو پسر مانوش پسر کی پشین پسر کی اپیوه پ...
-
اندرزمان
لغتنامه دهخدا
اندرزمان . [ اَ دَ زَ ] (ق مرکب ) در همان زمان . درهمان دم . فوراً. بی درنگ . فی الفور. (از یادداشتهای مؤلف ) : چوبیننده دیدارش از دور دیدهم اندرزمان زاو شود ناپدید. فردوسی .هم اندرزمان طوس را خواند شاه بفرمود لشکر کشیدن براه . فردوسی .بدان تا فرستد...
-
ناری
لغتنامه دهخدا
ناری . (اِ) جن و پری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || (ص نسبی ) منسوب به آتش . آتشی . (ناظم الاطباء) : بیمار بد این ملکت زاو دور طبیب اوآشفته شده طبعش هم مائی و هم ناری . منوچهری .چون باز خاک تیره شود خاکی ناچار باز نارشود ناری . ناصرخسرو.جان ناری یاف...
-
گوکلان
لغتنامه دهخدا
گوکلان . [ گ ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای شهرستان گنبدقابوس ، همچنین نام یکی از طوایف ترکمن است . این دهستان در قسمت خاور شهرستان و قسمتی در دشت است و اکثر قراء آن در دره های کوهستانی واقع است و هوای دشت معتدل و هوای قراء کوهستانی به نسبت ارتفاع م...
-
باحور
لغتنامه دهخدا
باحور.(ع اِ) بخاری را گویند که در هوای گرم از زمین برخیزد. (برهان ). بخاری را گویند که زبر زمین خیزد. (شرفنامه ٔ منیری ) (شعوری ). || بسیاری و سختی گرما. (برهان ). گرمای سخت . تموز. شدت گرما. (قطر المحیط). ایام باحور، ایام باحورا؛ روزهای گرم . هفت رو...